.



این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


دروود

من قبلا تو پرشین بلاگ بودم. از سال 90. البته اونجا چند بار لونه عوض کردم تا رسیدم به "خاموشی هایم"

اسم اینجا هم همون میشه احتمالا. هنوز تصمیم نگرفتم.

ولی واقعا دلم تنگه برای وبلاگ.

وبلاگ ها. وبلاگ!

وبلاگ یعنی بنویسی هر چی میخوای. با عکس و بدون عکس. وقتی میری تو یه صفحه بدونی وبلاگه نه اینکه فک کنی وارد اینستا شدی که ازش بدت میاد!!

پرشین شده نوعی اینستا که من دوسش ندارم.

کلا بد شده !

اینجا اقلا رنگ و بویی از وبلاگ داره. دلم هم خوشه که غریب نیستم و دو تا آشنا اینجا دارم . آقا مهرداد گل مثلا.

هر چند دغدغه ها زیاده؛ ولی کیه که دغدغه نداره؟ اونم زیادش؟؟

مینویسم اینجا بازم. ذهنم یخ زده.

یک زمانی میگفتن مجازی رو ول کن حقیقی رو بچسب. اما الان مجازی ها خیلی حقیقی ترن!!

بالاخره کی میخوام بنویسم اینجا.

آرشیو اونجا رو هم تونستم انتقال میدم اینجا نشد هم نشده دیگه!!

هیچی از داداشم با ارزش تر و حیف تر نبود که! اون از دستم رفت . چی شد؟ هیچی . تازه پوست کلفت تر هم شدم!

یه مشت نوشته و مطلب که بیشتر نیست! هر چند اگه بشه خیلی هم خوب میشه و خوشحال میشم.

بد موقعی هم باز هوس وبلاگ زده به سرم. دقیقا شروع امتحانا و یه عالمه درس نخونده.

هر کی خواست بخونه یا نخونه. هر کی خواست هر چی بگه یا نگه. همه چی واقعا "نو مَدِر " شده برام. :|

امیدوارم با اراده بمونم. فعلا.



وضعیت واتس آپ اینجانب:

هر کس میگه "شرایط مهم نیست و فقط خود آدما تو زندگی خودشون موثرن و میتونن شرایط رو تغییر بدن و نباید مثلا چیزی رو انداخت گردن شرایط و سرنوشت و ." و  این چنین چرت و پرتا؛ جرات داره خودشو به من نشون بده! کاریش ندارم فقط میخوام کمی براش "شرایط" ایجاد کنم. بعد ببینم "خودش" میتونه راه بره؟


+و هنوزم بیدارم.:((


 بعد از دوره های درمانی زیاد تو این 13 سال و 9سال ، که آخرین دوره هم همین 1 سال و نیم پیش شروع شد و یک سال پیش تمام شد باز هم درد از 11 خرداد سلامی دوباره به رویمان نمود! 

خرچنگ قدیمی بیدار شده!

قلب فلج مان هم انگار تصمیم به کور شدن دارد. و چه جالب ک با هم هماهنگ هستند!!


دوباره درد و درد و درد. تب های شب ها و بی حالی صبح ها! 


هفته اول تیر باز هم باید آواره داروخانه های انجمن و هلال احمر و نمازی باشم. باز هم باید برای یک ساعت این ور و اونور شدن نوبت های شیمی درمانی با پرسنل و بیماران دیگر بحث کنم. آنها خسته و درد مند و من هم! پس عجیب نیست.


دوباره درد امشب هم امان میبرد و نمیبرد. ( کلمه اول با ضمه و دومی با فتحه خوانده شود. کیبرد گوشیمان از آنها ندارد)


+ نصفی از یکی امتحان های فردا را خواندم. و نصف یکی دیگرش. و کامل یکی دیگر را نیز. بسمه عاموووو


+ خوشا شیراز و گرمای بی مثالش ک از همین الان از فردا بیرون رفتن میترسم :))


+ بریم که داشته باشیم ادامه شب بیداری رو با کتاب و درس و کمی درد از نوع ملایم. 


کاش میشد آدم های هرز را هم مثل علف های هرز، سم زد.
خشکیدشان را دید!

_____________________________

آدم گاهی به یه سری آدم آشغال و هرز قد یه درخت بها میده. بهش اعتماد و محبت میکنه. شاید به خاطر حماقته!
این حماقت هم شاید به خاطر تنهایی ه.
تنهایی هم به خاطر امثال همین آدمای آشغال و هرز به وجود اومده.
خدا اینا رو گذاشته که فقط این چرخه دوام داشته باشه!

منم فعلا دارم از این چرخه فیض میبرم. :|


بنده فوبیای برف دارم. فکرش را هم که میکنم حالم بد میشود. دوسالی که اصفهان بودم هم زجر فراوان کشیدم به خاطر برف هایشان.

اما شعر! 


+ حال روحی بهتر است. خیلی خیلی بهتر از 10 روز پیش. حدودا 120 درجه.


+ حال جسمی اما بد. درد روز ب روز بدتر میشود. امروز دراز کشیده بودم. زیر بغلم توده هایی حس کردم. وقتی وارسی دقیق تر انجام دادم به یک توده خیلی بزرگ رسیدم. دروغ نمیشود گفت. واقعا ترسیده ام. ولی دلم نیامد به مادرم بگویم . حداقل فعلا.چه کار میتواند بکند به جز گریه؟؟ و البته که دعا. ولی حق دارد بداند. اول م با پزشک بعد از اطمینان از متاستاز بودن این توده به روش خودم خواهم گفت. 


+ ترسم به خاطر یادآوری مسایل 8 سال پیش است. اصلا دوست ندارم تکرار شوند! 


+ کاش فقط این لعنتی بود. خاک بر سر قلب و بدنی که به حرف صاحبش گوش ندهد. :| درست نزند. خاک بر سر تنبلش.


+ درد را این شب ها تحمل میکنم با مسکن و هر چیز دیگری. با گفتن این حرف ها به خودم که" هفته دیگه به زودی میاد. بابا خیلی خسته است بیدارش نکن. مامانت نگران میشه بهش نگو. تو پوست خر داری این که چیزی نیست. کوفتت هم نمیزنه اینا در حد اداست" و از این قبیل ها. فحش هاش بماند!


+ گند بزنن امتحانایی رو پاسی شون 12 است. فقط موقع امتحانا وقتی یاد حرفام میفتم درباره معدل و استریت شدن برا دستیاری خندم میگیره! فقط یه دهن حرفم. من پاس بشم؛ استریتی و کلا دستیاری حتی با آزمون هم پیشکش!! :))


+ برم یک صفحه پاتولوژی بخونم امروزم بی علم به روز بعد وصل نشه. (مثلا من مطالعه میکنم برا علم. نه نمره D: ) 



 درخت وار ؟؟ اومدم وطلب بنویسم اول عنوانش اومد. 

اومدم تحت عنوان این عنوان چیزی بنویسم هیچی نیومد! 


این شده کار 90 درصد آدمای امروزی! حرفی رو میزنن یا کاری رو میکنن که اصلا خودشون هم نمیدونن. فقط صرفا برا اینکه حرفی زده باشن یا کاری کرده باشن انجامش دادن. 


مثل الان من که صرفا فقط خواستم مطلبی گذاشته باشم برای تداوم حیات این وب! 


نخند ببینم D:

 من خودم بخندم عب نداره. :)) شما نخند. 



آخرین عکسی ک گرفته ام مربوط به فروردین 96 میشود. قبل از فوت برادر. بعد از آن دیگر عکسی از من به رضای دل ثبت نشد جایی! دروغ نگفته باشم برای یک دوست دو سه بار عکس فرستادم. برای رفع دلتنگی از همان ها ک میگیرند و میفرستند و پاک میکنند. یک بار هم در عکس ورودی دانشگاه بین 90 نفر به زور همکلاسی ها گنجانده شدم فقط جهت تکمیل تعداد افراد در عکس. عکسی ک وقتی میبینی در قسمت خانم ها به استثناء دو ردیف اول فقط یک سری لکه سیاه دیده میشود و چندی نقطه های سفید که از آنها به عنوان صورت یاد میشود. خوب شد ک من ردیف آخر نبودم( یکی مانده به آخر بودم) وگرنه چه کسی پاسخ زیبایی های نامشهود من در عکس را میداد؟؟

از آن عکس هایی ک در آرشیو گوشی یا لپ تاپ بماند و ورق بخورد 2 سال است خبری نیست. نه سلفی نه گروهی و نه غافلگیرانه که حتی شکار لحظه های کسی شوم . چه کسی جرات شکار مرا دارد اصلا؟؟


11 خرداد همین امسال هم قلب اهرا شیراز بستری بودم. از محل عجیب دخول آنژیوکت( انگشت سبابه ام )عکسی گرفتم و برای دوستم فرستادم ک در عصبانیت من از دست پرستاران شریک شود. ولی باز هم خبری از چهره زیبای خفته گونه ام در عکس نبود.


فک میکنم اگر چندی دیگر به این منوال ادامه پیدا کند برای من عکس گرفتن میشود مثل یک کاری که هر آدمی شاید چند بار در زندگی میتواند انجام دهد! که من قبل از سال 96 آن چند بار را انجام داده ام و تمام 


+ عنوان مصرعی از صائب تبریزی _ه جان می باشد. 




عنوان رو اینطوری (با لهجه شیرازی) بخونید: khob namshe die! 

هر سری میگم برم اینو بنویسم اونو بنویسم. باز ک میکنم اینجا رو اصلا دیه حوصلم نمشه! D:


+دلم درد میکنه از صبح! 


+ امتحان عالی بود.


+ مقاومت خوبه!


+آموزش داره اذیتم میکنه. خیلی هم زیاد! 


+ مواد دندانی خیلی سخته. پاسی 12 است خاک تو سرش. پارسال 10-12 نفر افتادن. علوم پایهههه :(((


+ کاکوی عزیزم با هر نفسم به یادتم. اصلا مگه میشه نبود؟ 


+ خاله کوچیکه تو این وانفسا میخواد خواستگار بیاره. فدای دل خجسته همتون بشم من . :|


+ یه حس حیرونی دارم. نمیدونم چی به چیه! 


+



دیشب و پریشب تا صبح بیدار بودم. حالا فردا ک امتحان دارم و هنوز دو جلسه از 6 تاش مونده به همین زودی خوابم گرفته! 

ساعت بیولوژیک بدن من طبق امتحان تنظیم میشه :))


+ خاک تو سرت پلک چشم چپم که از صبح تو دیگه منو روانی کردی از بس پریدی!  :|



آبی رنگ دریاست!

آبی رنگ آسمان است.

آبی رنگ چشمان "ثریا" ست.( همون که چشاش همرنگ دریاست D:)

آبی. رنگ تیم استقلال. هیچ چیزی نمیدانم از او!

آبی. آبی. رنگ میوه بلوبری است. نه خورده ام تا به حال و نه دیده ام!

آبی رنگ پرو بال چه پرنده هایی که میتواند باشد! رنگ چه حیواناتی!!

آبی؟؟  شما بگویید.


-----------------------------------------------------------------------


+ آبی لعنتی من(عشق کثافت من) . هیدروکسی اوره زیبا! جفا تا کی ای بی مروت؟؟


+ از صبح بعد از اون همه کپسول و قرص لعنتی کِمو یه حالی ام!! الانم که حالت تهوع و دل درد شدید خدایا این روزا کی و چه جوری بگذره! :(


+ شاید سه شنبه از اینجا خلاص شم. البته اگه سلولام بیاد پایین!


یاد این افتادم:



عشق کثافت من عشق کثافت من. عشق کثافت من.

(آرایش غلیظ)




یک وقت هایی هم هست آدم می فهمد همه اش تا الان الکی بوده! مقدمه بوده! باید از "در پیش" ها ترسید !! 

_________________________

+ بهتر که نیستم ولی بدتر هم نیستم و این یعنی شکر. 

+ امتحان امروز را با آنژیوکت در دست خیلی سخت دادم. فقط شکر ک گذاشتن این لباس رو عوض کنم. وگرنه با این لباس های صورتی گشاد چه "جیگری" میشدم من.:)) الانم هستما D:

+ دوره اول دوباره قرص است و خبری از تزریق نیست ولی به خاطر عوارض احتمالی و نیاز احتمالی به دارو های تزریقی باید دوباره پورت بزارم  . احمق شدم در آوردمش پارسال. من اون موقع به پیشنهاد بقیه خوشبینانه رفتار کردم  ؛ خودم رو "خوبه خوب" شده فرض کردم. احتمالا فردا پورت کوچولو گذاشته میشه که لازم نباشه کف پا و کف دست و انگشت ها  :| لاین بگیرن! 

+ چقد خوب ک گوشی دستمه. چه خوبتر که علوم پزشکی ام و اکانت دارم برا نت اینجا چون اینجا هم دولتیه! ولی چه بد ک سرعتش اینجا افتضاحه پس فرقی هم نمیکنه . :))

+ هندزفریم خرابه :( 



دردی که نهایتا آدم را وقت و بی وقت به جایی میکشد که دوست ندارد؛ پیش کسانی که دوست ندارد؛ به کاری وادار میکند که دوست ندارد! 


و چقدر این درد قدرتمند است! 


و چقدر من قدرتمند تر که هنوز از پا در نیامده ام.


به ساز رقصیدن به معنای از پا در آمدن نیست. به معنای مدارا کردن است. به معنای صبر کردن در جایی که کاری به جز این از دست آدم بر نمی آید. البته یک کاری هست. تسلیم شدن ! ولی هنوز وقتش نیست . 





همیشه و همیشه درد! درد و درد. 

دردی که شب ها قدرتش دو چندان میشود. دردی که از روح من تغذیه میکند و روز به روز حریف تر میشود! درد وحشتناکی که هیچ حرف حساب سرش نمیشود. دردی که تمام هیزم های تر دنیا را من به ش فروخته ام! 

دردی که نمیدانستم وقت هایی که نیست دارد استراتژی عوض میکند. دردی که مثل خدا دوستم ندارد. 

درد. درد. دردی که هیچ راهی نمیگذارد برای مدارا! دردی که با هر اخم من بشاش میشود و با هر قطره اشکم لبخند میزند و با هر ناله ام قهقه ای سر میدهد! 

دردی که مثل پیچک خاکستری رنگ و خارداری تمام روانم را در خود پیچیده است. روز به روز تنگ تر میشود!! 

دردی که  

چه میتوان گفت از این درد؟ به جز اینکه فقط این را میدانم که هنوز وقتش نیست :|


+ خسته شدم. یکشنبه که برم میدونم این درد فقط لباس عوض میکنه! نقاب نه. لباس ! 


+ خدا . بعد نگو چرا اینجوری شدم. :|



یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم . اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند. نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت این پول چیه ؟ تو که پول نداشتی . نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت ! ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود!


+ یکی از پست های اولین وبلاگم در 10 سال پیش.



.


میخواهم یک دل سیر در دل تو

غواصی کنم!


در قعر یک دریا از تو 

نور میخواهم چکار؟ 


نترس. کم هم نمی آورم

نفسم را قبل از این

زیاد حبس کرده ام.


حالا یک دل سیر در دل تو

غواصی میکنم!


(من. الان)


__________________________________


+ باید تا کی و چقدر بخشید؟ چرا نمیتوانم نبخشم؟ دوست دارم کینه ای باشم. عقده هایم را سر کینه ها خالی کنم. هر وقت عصبانی شدم ناراحت شدم بروم سراغشان به خودشان و صاحبشان ، در دل یا بلند بلند بد بگویم. فحش بدهم. ولی نیست.  هر چه میگردم پیدا نمیکنم کسی که کینه ای از او داشته باشم.  ولی کاش بود. که من اینقدر خود زنی نمیکردم. 

خیلی وقت ها تصمیم گرفتم و نبخشیدم و کینه ساختم. نمیدانم چه شد به طرفه العینی نابود شد. پر زد و رفت! همیشه همین است. هر وقت ب چیزی یا کسی نیاز داری نیست. باید نیاز نداشتن را یاد گرفت ولی غیر ممکن است. ولی میشود کمش کرد که! 


+ به یک عدد کیسه بوکس نیازمندیم.





این روز ها آدم های اطراف من خیلی به خود مطمئن تر شده اند. مغرور تر و خود شیفته تر. سنگ دل تر و سخت تر.

و من روز به روز اطمینانم را به خودم بیشتر از دست می دهم!

از خودم نا امید تر میشوم و از آن ها متعجب تر!!


مشکل مطمئنا از من است ولی آن ها هم دور از عجب نیستند.


_________________________________


+ گند بزنن به این زندگی که نمیشه یک کلام حرف زد با خانواده بدون اعصاب خردی !!


+ سعی میکنم از حال جسمی و روز مرگی و درس اینجا کمتر و کمتر بنویسم. ببینم میشه یا نه! هر چند چیز دیگه ای نمیمونه برا نوشتن. شاید هم ننوشتم . نمیدونم. اینا همش یه مشت افکار چرت و پرته. الان اومده. کی بره خدا میدونه! دیشبم یکی از دوستان گفت کسی نمیتونه برا من کاری کنه! خودم هم میدونم. کی میتونه برا من چکار کنه؟ چه فایده داره نوشتن اینا. جز اینکه یکی بیاد ترحم کنه. یکی بیاد یه چی دیگه بگه. یکی بیاد سوال کنه. یکی بیاد. که همش هم نوعی اذیته!!

اگرم بنویسم نظرات رو میبندم. نمیدونم. نمیدونم. نمیدونم.

الان اونقد عصبیم که حد و حساب نداره! برم بهتره. :|





بعضی از آدما غیر ارادی هم مهربونن. تو ژنشونه به قولی. دست خودشون نی! 

و چقد این آدما مظلوم هم هستن هم هم هم. چرا ما آدما با اینکه دوست داریم همه باهامون مهربون باشن، با مهربونا یه کاری میکنیم که پشیمون بشن از مهربونیشون؟؟ 

ما باید جوابگو باشیم. ما داریم باعث یه انقراض میشیم! 




+ آمده ام به خانه. ای به فدای خانه!! 


+ تزریق امروز صبح نخاعی بود. خیلی اذیت شدم. باید میموندم ولی دیگه آدم تا یه جایی ظرفیت داره! با هزار اما و اگر و التماس و قول و داد و بیداد و تهدید و فلان و بهمان از بند اسارت رهایمان کردند.


+ با صرف نظر از درد تزریق امروز و بی حالی ها و درد های ناشی از داروهای اخیر حالم واقعا بهتره! حداقل سلولام حدود 40 و خرده ای هزار تا کم شده.


+ موهای عزیزم رو با قیچی افتادم به جونشون. هنوز سر جاشون بودن. با غرور و با صلابت! الکی چیدمشون الانم مثه چی پشیمونم :( حیف که نمیشه مو رو چسبوند! حالا خوبه خیلی نچیدم !!


+ فعلا همینا.



من با اینکه مادر نمیشوم اما هنوز مقداری از حس های قانتزی دخترانه برایم باقی مانده است و میتوانم تصور کنم این قطعات خارجی ایمپلنت شده در بدنم جوجه های من هستند!

جوجه!! :)

یکی داشتم ، یک زمانی شد دو تا. باز شد یکی. و امروز دوباره شد دوتا!


ICD عزیزم که با ویبره هایش گاهی دیوانه ام میکند و این پورت کوچولو که با بودنش مرا از خیلی دردهای بعدی با آنژیوکت نجات خواهد داد.


+ من مادرم و دو فرزند در وجودم دارم. :)


+ فردا باز میرم امتحانم رو میدم و برمیگردم همینجا. از بیمارستان متنفرم ولی مجبورم این روزا رو تحمل کنم که تکرارش کم شه! چیزی نخوندم. با میانترم پاسم.


+ دوست دارم کتاب بخونم. فقط منتظرم امتحانا تموم بشه


+ دلم برا مادرم میسوزه. حتی یه دقیقه هم از اینجا نمیره. میره نماز و میاد. برا خوابیدن هم خیلی اذیت میشه. بمیرم الهی. خدا منو میبخشه؟؟ :(





7 ساله بودم. پسر خاله مادرم با خانواده خانه ای با فاصله یک خانه از ما اجاره کردند. همسایه وسط که من همکلاسی و همبازی دخترشان بودم زن عجیبی بود. در حال بازی با دخترش بودیم. من را نشاند و در باره خانواده پسر خاله مادر کلی از من سوال پرسید. من هم جواب ها را دادم. ت چه میدانستم چیست!! مکر چه میدانستم چیست! 


چند روز بعد که داشتیم با بچه های کوچه در حیاطمان بازی میکردیم( نوبت حیاط ما بود) زن پسرخاله مادر آمد. رفت داخل ساختمان پیش مادرم. طولی نکشید مادر صدایم زد. وقتی رسیدم رگبار کتک ها و مشت های مادر سرازیر شد. طوری که حتی نشد دلیلش را بپرسم. زن پسر خاله مادر ایستاده بود دست به کمر و از بالا به پایین نگاهم میکرد. من که نمیتوانستم سر بلند کنم. وقتی کتک ها تمام شد دیدم. و او رفت. شب که شد مادر مرا بوسید. نشاندم روی پایش و گفت در مورد دیگران هر چه ازت پرسیدند بگو نمیدانم. و من گفتم چشم. 

کمی دلیل کارش را توضیح داد و دوسه تا غرولند زیر لبی به زن همسایه کرد که چطور دلش آمده یک دختر 7 ساله را به حرف بگیرد و زیر زبانش را بکشد!! 


این اولین باری بود که این اصطلاح را شنیدم. "زیر زبان کشیدن"


من فکر کنم آن چشمی که به مادر گفتم را فراموش کردم. الان هم که 30 ساله ام بارها بعد از صحبت با دوستان حتی آنهایی که کوچکتر از خودم هستند هم دقت که میکنم میبینم که زیر زبانم کشیده شده است:| . حالا بعضی با تبعات و بعضی بی تبعات. فکر کنم تا آخر هم یاد نگیرم این ت در برابر آدم ها را. همشان برایم بزرگتری با ت باشند در مقابل کودکی 7 ساله و بی خبر از ت و حیله گری.   


آخرینشان هم ترم پیش. سواستفاده ای زمن شد؛ حقی از من خورده شد؛ که تا 4 ماه گریه از چشمانم خشک نشد. و دردسرش هنوز دامن گیر من است . نتیجه شد نمره صفری برای امتحانی که 20 شده بودم. و حالا سر و کله زدن با آموزش و اساتید که معرفی به استاد بدهند درس را مگر اینکه به جامع علوم پایه نرسم و به خاطرش عقب نیستم یک سال! :|


+ مقصر اصلی خودمم.



نمیدونم محدودیت ارسال پست در یک روز برای اینجا چند تاست! ولی فکر کنم من نزدیک به مرز باشم. 


+ این پست فقط برای این نوشته میشه که یادم بمونه چقدر حقیرم. چقدر حال بهم زنم. چقدر ضعیفم. چقدر گه ام. چقدر پست و خوار و خفیفم. چقدر تهی و بی چیزم. چقدر. 

وووووااااااااااییییییییی :(((((((((((

خداااااااااااااااااااااااااااا :(((((((((((



+ دیروز من نرفتم دیگه باهاشون. خودشون جواب بیوپس رو بردن. همون طور ک از اول هم معلوم بود متاستاز بودن اون توده ها. فعلا حرفی در مورد پرتو و اینا نزده. ولی یه سی تی ساده و یه عکس هسته ای برا هفته دیگه باید برم انجام بدم ببرم تا بعد معلوم کنه میخواد چکار کنه. منی که نه میخوام برا اینا دارو بخورم نه میخوم پرتو ببرم این عکس و سی تی رفتن هم بیهوده است دیگه! چه کاریه آخه!؟!


+ خدا جونم. به جون خودت لازم نیست همشو با هم سرازیر کنیا! من هستم تو هم هستی. کسی جایی نمیره. یواش یواش هم میشه. آخرش میخوای به چی برسونیم؟


+ روانی شدم از دست مامانم و گریه ها و ناله هاش. تمام مدت صدای ناله و گریه و لالایی های با گریه اش برا داداشم تو گوشمه. با شنیدنشون حس میکنم دارم متلاشی میشم ولی نمیشم. یه فشار در حد متلاشی شدن رو دارم تحمل میکنم ولی. کاش واقعا پودر میشدم! 


+ یعنی چی واقعا؟؟


+ نفسم به زور بالا میاد. حتی این کپسول لعنتی هم نمیتونه این مواقع کمکی کنه! خاک بر سر هر چی دکتره. :|  خصوصا اونایی که نه تنها کمکی به آدم نمیکنن بلکه زجر و درد آدم رو بیشتر میکنن.


+ به هر حال و با همه این اوصاف بازم مرسی خدااا. 




واقعا به یکی نیاز دارم که منو دوست داشته باشه. واقعا و فقط دوست داشته باشه  همین. فارغ از همه شرایط و فارغ از هر ترحمی یا نگاه خاصی!

یکی به جز ننه بابام.یکی به جز خواهری.  یکی به جز دوستم نازنین. 

یه دوست داشتن مردونه میخوام. یکی که فارغ از خواسته ها و غریزه های جن*سی دوستم بداره. 

میدونم سگ هم به من نگاه نمیکنه! ولی دله و تنهاست و تو بد روزایی! عجیب نیست چیزای محال بخواد. 


+ معنی عنوان؟؟ 



از یه جایی به بعد دیگه هیچی برا آدم فرقی نمیکنه. آدم سر میشه. هیچی حس نمیکنه! خوب و بد به هم خیلی نزدیک میشن یا حتی جا ب جا! 

از یه جایی به بعد تنها چیزی که فقط درک میکنی انتظاره. برا اومدن یکی که شاید حتی نمیدونی کیه. برا افتادن یه اتفاقی که نمیدونی چیه! حتی نمیدونی دوستش داری یا نه. برا خوب شدن. برا مردن. برا تموم شدن. برا شروع شدن. برا صدا زدن. برا دیدن. برا شنیدن.برا رفتن. برا یه . 

نمیدونم. فقط میدونم که منتظرم. حتی نمیدونم منتظر چی یا کی!


+ گندت بزنن :|



یخ زده.


+ با اسنپ رفتم و برگشتم. با ظاهری مثل اینکه لباس safe می پوشیدم (نقاب آفتابگیر، عینک، ماسک، دستکش.). گرما اذیتم نکرد. اصلا گرمم نشد.  ولی طی کردن مسیر درب ساختمان دانشکده تا درب حیاطش باعث شد آفتاب بسوزونه صورتم رو. پوستم واسه دارو ها بدجور حساس شده. بد جور سوخت. خدا کنه پوست روی سوختگی کنده نشه :|

+امتحانم خوب بود. 

+ شکمم باد کرده! 

+ جواب بیوپسی توده های زیر بغلم رو با پارتی بازی دختر خاله ام زودتر گرفته  عصر میبرن نشون میدن به دکتر. اگه پرتو لازم باشه واقعا نمیرم . جای اونو ندارم دیگه! :| 

+ دلم تنگه وقتاییت شده که عینک ریبن زده از دور میخندیدی و میومدی. بغلم میکردی! امروز چرا هر چی میای نمیرسی بهم؟ داداشم چرا دلتنگیت منو نمیکشه؟ چرا هیچی منو نمیکشه؟؟ بغلم کن داداش. :((


همون طور ک ظاهر و باطن آدما خیلی فرق داره؛ ظاهر و باطن اتفاقا هم با هم خیلی فرق دارن. و حتی ظاهر و باطن حرف ها. نگاه ها. نوشته ها.


+ بهترین راه برای تشویق مردم به عدم قضاوت شاید این باشه که بهشون بگیم " هه. بد بخت. هر قضاوتی هم کنی الکیه. آخه ظاهر و باطن فرق دارن. داری خودتو خر میکنی!" :))))




اینقدر با من مهربانی که

با یک لبخندت

گل میدهد صورتم.

باید به فکر این گل ها باشی و 

باغی که از من میسازی .


و این دوستت دارم ها

جان میدهد به ساقه ها

و این همان باغبانی زیبایی هایی ست که

خودت متولد کرده ای!


من چه کنم که زمستان نیاید؟؟ 


دوستت دارم به حرمت تک تک گلبرگ ها :)



(من . الان)




حالا که یه کم دل دردا و بدن دردای ناشی از عوارض دارو ها کم شده افت فشار و پلاکت رخ نموده. و زخم های کوچیک و بزرگ دهنم. نیازمند نی شوم برا غذا خوردن صلوات. :|

دیشب هم از پس دو سه بار تصادف با دیوارای کور خونه و گیج زدن و پرواز اون کلاغا دور سرم و با سخن چینی مادر نزد پدر و اصرار نا متناهی پدر مجبور به عزیمت به اورژانس بیمارستان شدیم. شب امتحان. ساعت حدودا 12 شب رسیدم. دو سه ساعت باید برا دکتر روانیشون توضیح میدادن و به تبع آزمایش و کاهش پلاکت و انتظار برا تزریق پلاکت و تا تموم شه صبح بود. بعدشم رفتم امتحان دادم  . 


چنین آدم پرمشغله ای هستم. 


+ نگرانی های بیش از حد (حالا واسه هرچی که هست  دوست داشتن یا هر چی) آدمو اذیت میکنه!


+ یک امتحان تئوری و یک امتحان عملی دندون تراشون مونده و تمام. البته اگه معرفی به استادم درست بشه یکی دیکه تئوری هم اضافه میشه. اون موقع میریم که داشته باشیم خوندن برا علوم پایه شهریور رو  


+ داداشم. میشه بریم آب بازی تو این گرما؟ مثل بچگی هامون؟؟ داداشی این هفته میام خونه ات. بعد از یک ماه دوری و دلتنگی. میام بغلت میکنم. 


+ دو تا وام جدید به حساب منزل اضافه شد. چه شود! :|


+ برم امتحان پس فردا را آغاز بنمایم. :(



اومدم برم بخوابم دلم نیومد اینو ننویسم. 


صدای جیرجیرک شنیدم . تابستونای دوست داشتنی برام زنده شد. تابستونایی با آب پاشی حیاط. خوابیدن تو پشه بند. پهن کردن یه ساعت زودتر رختخوابا که خنک شه بعد بخوابیم. صدای جیر جیرک  و حتی گاهی واق واق نیمه شب سگ ها. 


+ ای روز شادی ها کی باز آیی؟؟




میخوام دم درآرم. میخوام لج کنم اصلا. میخوام خر شم گاو شم. هر چی بقیه میگن اصلا. میخوام به این زودی کم بیارم. میخوام ول کنم هر چی مربوط به دکتر و درمانه! هر چی بادا باد! میدونم بعد از 6 ماه تازه سر جای اولمم، اونم با جسم تحلیل رفته یا در شرایط عالی ورم کرده :)) 


+ هر چی اسمش باشه مهم نیس. مزایاش بیشتر از معایبشه! 




چقد خودمو شبیه ترانه میدونم. 90 درصد. شایدم 100 درصد. 

اینکه غصه همه رو میخوره. خودشو برا همه چیز و هرکاری ک هر کس میکنه مقصر میدونه. و. و. 

ولی. ولی. 

اون یکی مثل سهیل رو داره. که حواسش بهش هست. که دوستش داره. که میفهمتش. 


+ دلم گرفته :(



دو بار کنکور سراسری رو تجربه کردم. 

یک بار ارشد.

یک بار هم شب دفاع از پایان نامه ام که دست کم از شب کنکور نداشت. 

امشب مسجد ابوالفضل مخصوص کنکوری هاست. فقط دیدن داره و صفا داره اونجا. امشب صفاش چند برابره. کاش میشد برم برا همشون دعا کنم. :)


+ بیایید امشب و فردا شب برای کنکوری ها دعا کنیم. لطفا. لطفا لطفا. :)


+ همه کنکوری ها موفق میشن . من مطمئنم. :)





به ما نیومده شاخ بازی و تعطیلی وبلاگ. باشد که رستگار شوم.


+ هر دو سی تی ها انجام شد.


+ 9 ساعت دیگه خلاص میشم از این جزوه های پوسیدگی تکراری و لعنتی. 


+ چهارشنبه نوبت بعدی شیمی هست. بازم اون معده درد ها و حالت تهوع های مزخرف.


+ فردا بلیط گرفتم م برم سینما. 


+ اونقد چرکولم که حتی صورتم هم می خاره. :)) اصلا آیه داریم بابد امتحانا تموم شه بعد رفت حموم. 

ولی دور از شوخی این هفته برا اینکه جای ایمپلنت پورت عفونت نکنه نرفتم حموم. فردا میرم. موهای نامرتب چیده رو هم باید ماشین کنم. اگه مامانم بذاره!! 


+ خوابم میااااد. هنوز سه جزوه از 12 تا مونده. :|




هیچ کس برای من نبود و نموند. هر کسی تا خودش خواست بود و موند. چون خودش خواست بود و موند. من این وسط یه بهانه بودم و این بودن و موندن موقت هم چیزی بود برا بریدن بهانه های من. 

دیگه هیچ کس رو راه نمیدم. هیچ کس رو. 

قلبم از شدت غصه درد میکنه. خیلی دل خونم. خیلی از همه آدما ناراحتم. همه ی همشون. بدون استثناء. 

حالم بده و اینجا موقتا تعطیله. این موقتا شاید یه ساعت بشه شاید یک سال شاید یک عمر.


+ دلم برای دلم میسوزه. :(





امروز هم نوبت سی تی دارم و هم هسته ای. من چکار کنم که زورم به این جماعیت نمیرسه؟! تو این گرونی!! 


+ یک دوستی آلمان زندگی میکنه. پارسال بعد از مدت ها باهاش حرف میزدم ت  تلگرام. اون تازه رفته بود اونجا. حالمو پرسید و بدون وقفه ادامه داد که اگه دارویی خواستی بگو من اینجا برات تهیه میکنم میفرستم! و من با نیش تا بناگوش باز شده گفتم که من خوبه خوب شدم . 

ولی حالا. فک کنم دیر یا زود باید مزاحمش بشم. و فک کنم با این اوضاع از اونجا داروهامو تهیه کنم حتی از لحاظ مالی هم به صرفه تر بشه. حالا دیگه کیفیت به کنار!!


+ دختر زینب خانم که هم اقوام دور بود و هم همسایه. 5 سال تمام دارو هاش حتی مسکن هاش رو داییش از کانادا میفرستاد. اما چه فایده؟ الان 2 ساله زیر خروار ها خاکه و مزارش چند ردیف با مزار داداشم فاصله داره!! 

درسته سنش و بنیه اش و نوع بیماریش کلا با من فرق میکرد ولی. 


+ من از مرگ نمیترسم. از درد و رنج میترسم. حالا هم که هم روحیش هست و هم جسمیش.


+ اونی که دوست نداری اینجا رو بخونی. منم دوست ندارم اینجا رو بخونی. ببند و برو و دیگه هم نیا. اینجا مدلش همینه. مالمه. اختیارش رو دارم. هر چیزی و هر جوری که دوست دارم مینویسم. هر چی هم تو دلت میگی خودتی:|


+ تو فک کردی کی هستی که میخوای منو تغییر بدی؟ که منو نصیحت میکنی؟ وقتی یه هفته تو 4سال پیش (دلیل دارم میگم 4 سال پیش)من زندگی کردی. فقط یه هفته. اون موقع بیا ور ور الکی کن. پس الان هیسسسس 


+ هوا هم روانی شده. معلوم نیس ابریه یا آفتابی. لطفا ابری شو امروز من میرم بیرون باز پوستم قلفتی کنده نشه. :))


+ فعلا همینا.


+ راستی خدا. هنوز قهری؟! باشی یا نباشی من دوستت دارم. تو نداشته باش . خیالی نیست. اومممااااچچچچ. D:



فکر کنم امروز دستگاه قلبم اندازه کل این 9 سالی که دارمشون( 7 سال اولی و دو سال دومی) پالس داده. امروز خودشو کشت از بس ویبره رفت و پالس داد و قلب منو متشنج کرد! :|


+ گاهی دوسش دارم گاهی ندارم. امروز دوسش نداشتم. دوست داشتم با کارور تو دستم بندازم زیر پوستم درش بیارم  



امروز صبح تا ظهر خاک گلدون عوض کردم و گل کاشتم و باغچه رو مرتب کردم.

عکس

ظهر تا حالا هم

دندون میتراشم. دو تا تراشیدم. این سومیه! یعنی 15 امیه! دو تا دیگه هم برا تمرین باید بتراشم. باکسم که دیگه تکمیله. حال نداشتم هم نمیتراشم اون دندونا رو! 


+ چه خوب که خر نشدم برم پزشکی! 


+ آی آدم ها. 





همیشه وقتی به کسی نیاز داری نیستش. خصوصا وقتی غرورت اجازه نمیده صداش برنی یا بهش بگی. دوست داری خودش بفهمه و باشه! ولی هیچ وقت نشده و نمیشه و نخواهد شد. هیچ وقت! 


+ منم اینجا رو کردم پر از نوشته های چرت. همین که خالی بشم کافیه. طرز نوشتنم با قبل خیلی عوض شده. تو اون بکی وبلاگ اولین نوشته ها رو ک نگاه کردم دیدم چقد شور و شوق بود در من ولی حالا. همش نق  همش غر همش ناله.


+ دوست دارم یکی رو گیر بیارم بهش یک عالمه فحش بدم. سرش داد بزنم. کتکش بزنم. با دندونام گوشتش رو بجوم. دماغش رو بشکنم. استخوناشو خرد کنم. یکی باشه انتقام همه آدمایی که تا الان باهاشون برخورد داشتم رو ازش بگیرم. ترجیح میدم این فرد کاملا بیگناه باشه و حتی نشناسمش.


+ متنفرم از همه اون آدمایی که الان هیچ درد جسمی ندارن و راحت خوابیدن. متنفرم. اصلا اونا حق منو خوردن. اونایی که راحت دراز میکشن و راحت نفس میکشن. متنفرم ازشون. متنفرم. متنفرم.


+ میخوام دلم رو پر کنم از یک عالمه سیاهی. به کسی ربطی نداره!


+ امروز اونقدر عصبانی بودم از دست مادرم که حتی نتونستم گریه کنم سر خاک. دل تنگیم شد دل سنگی. حلال نمیکنم مادرم رو.


+ فقط زیادی روم فشاره.





برا مناسبت های تقویمی فقط روز مادر و روز پدر رو قبول دارم. بقیش سوسول بازیه

روز دختر. روز جوان. روز پزشک. روز مهندس . روز کوفت. روز زهر مار. 


+ حتی یک نفر هم بهم تبریک نگفت. به جز یه پیام فوروارد از یه آدم آشغال که نمیدونم چرا از زندگیم و همین پیام های قرنی یکبار حذفش نمیکم! شاید از فرط تنهاییه!!


+ معده دردا شروع شده :(  دیشبم از درد مردم و زنده شدن. 

گندت بزنن دنیا


+ یادمه یه وبلاگی یه زمانی پیدا کرده بودم نویسنده اش یک عالمه راه های خودکشی و روش و جزییات دقیقش رو نوشته بود. مخاطبش فک کنم فقط من بودم و خودش. :|  الان یادم نمیاد اسمش رو که سرچی چیزی کنم پیداش کنم .


+ امروز میرم سر خاک یه دل سیر گریه میکنم. اگه بذارن البته. 


+ از همه آدما متنفرم



اخرین امتحان ترم قبلی نورو آناتومی سر و گردن که از 20 نمره امتحان و یه نمره تشویقیش کامل گرفته بودم رفت ب فنا.بعد از امتحان عملی از سالن تشریح که اومدم بیرون. همکلاسیم گفت گوشیتو بده گوشی من خرابه. اول حدس زدم میخواد به کی زنگ بزنه ولی جلوشو نگرفتم و این اشتباه من بود. زنگ زد به همکلاس دیگه مون ک تو قرنطینه قبل از سالن تشریح بود. جوابا روگفت. اونم در حال توشتن گیر افتاد. 

من موندم و شماره من که روی گوشی اون بود و دردسرا و بدبختیای بعدش 

رفتن حراست. اون خانم منو به عنوان فرستنده تقلب معرفی کرد. بعدش هم گفت. از اون که مدرکی نبوده. گفتم درگیر نشه :|. با این حال خودش رفته بود و گفته بود گوشی رو از من قرض گرفته! اما حراست نامرد فقط گیرنده تقلب و من رو فرستادن کمیته . گفتن اونی که شمارش بوده. :|

 دیگه بماند از 7 بهمن تا همین الان چقدر گریه کردم و حالم دو سه بار بد شد و چقد التماس کردم و نامه نوشتم که کمیته نره و 25 صدم ندن! 

اول خرداد 0 رو زدن تو کارنامه ام. ولی اون خانم باباش نفوذ داشت . با 0 مشروط میشد. نمره بالاتر بهش دادن. و استاد گفت " ما میدونیم تو کاری نکردی و اون خانم هم گفته گوشی تورو قرض گرفته. اگه میخوای برو ازش شکایت کن خودت. به ما گفتن صاحب شماره تنبیه بشه".  و این معنیه عدالته! :|

معرفی به استاد هم بهمون ندادن. فقط از سر نامردی و لج بازی. 

قرار شد یه واحد رو تابستون بگیریم بعد نمره از 20 اونو نسبت بگیرن از 16 برام وارد کنن. اما از اونجایی که دروس مهمانی پاسی 12 هست باید اونو بشم 15 که اینجا بشم 12 که به علوم پایه برسم. 


چقدر من برای این درس تلاش کردم. مولاژ دیدم. جسد دیدم. فرمالین تنفس کردم.بیدار موندم. 20 شدم. ولی حالا بعد از 6 ماه تو بدترین شرایط با بد ترین حال ممکن باید زور بزنم که 12 بشم ازش. :(


+ الان هنوز گیجم حکمت و کار خدا چی بود اینجا؟ 

چوب خدا شکسته ؟

:(


+ قلبم به درد اومد واقعا. (کاملا فیزیکی دارم میگم) :|



کی گفته "دل شکستن" فقط یه لفظه؟

کی گفته اگه دل بشکنه خون نمیاد؟

__________________________________


+آخر اون دل درد های وحشتناک کار دستم داد. از بس بی جنبه ام من. گرفتار این مکان لعنتی شدم باز. ولی شکر خدا امروز بهترم. گوشی هم تازه به دستم رسید. خواستم دیگه اینجا ننویسم. اما .


+ من اونقدر قوی ام که از پس همه این چیزا بر بیام دوباره! 


+ من باید باید باید بتونم. 


+ هیچ کس مقصر نیست. مسئول خودمم. خودم هم درستش میکنم.  


+ یه دوست قدیمی رو پیدا کردم. فکر نمیکردم اینقدر خوب و مهربون جوابمو بده. منتظر برخورد دیگه ای بودم. و خدا میدونه چقدر خوشحال شدم وقتی نوشته هاش رو درباره خودم خوندم. ممنون دوست من. 


+ تو این بخش نت دانشگاه خوب میگیره :))



 چقد بده آدم نتونه حرف دلشو به کسی بزنه! 

نتونه بفهمونه که چشه!

کسی نباشه بهش دلداری بده.بهش بگه من پیشتم. بهش بگه نگران نباش بهش بگه ولت نمیکنم. بهش بگه هر کاری میکنم برات. بهش بگه باید زنده بمونی. 


+ م*عصومه هم عقد کرد. باعقد هر کدوم از آشناها و همکلاسی ها چقدر خوشحال میشم براشون و چقدر دلم میگیره برا خودم! 


+ خدایا بهم مدیونی. :((



احتمالا تا یکی دو ماه دیگه پیوند میشم. برا بار دوم. این بار از خودم! 


+ خوشحال باشم یا ناراحت؟


+ راه دیگه ای هم هست مگه؟


+ هیدروکسی شد روزی یکی. وین کریستین و دوکسو شروع میشه. خداروشکر دوکسو ماهی یه باره کلا! 


+ یکی دو ماه دیگه باید برا تخریب کلی و تحویل نمونه بستری شم. بعدشم پیوند! و احتمالا چند ماه قرنطینه وحشتناک! فکر نکنم توانشو داشته باشم. 

البته من هیچ نقشی ندارم و جالب اینه که اخرین نفر من بودم که فهمیدم! 


+ حالم از خودم بهم میخوره. همین. 





دروود

امروز تا 10 خوابیدم. بعدش کمک مامانم کلی سبزی پاک کردم و خونه رو تمیز کردم. ولی کلی خسته شدم. توانم کم شده واقعا. خوابیدم تا 6 دوباره.

بعدشم رفتم فیلم خریدم و us رو ی دیدم. اون چیزی نبود که فکر میکردم. 20 تا فیلم خریدم. این هفته در پیش به دردم میخوره! 


+ فردا نوبت سوم شیمی درمانیه. با اون هیدروکسی اوره های لعنتی. معده درد هایی که توراهن احتمالا. سه یا چهارشنبه هم نوبت اول پرتو درمانیه! 

هفته ای بس زیبا در پیش دارم. پر از درد و استرس و البته تهوع! :|


+ با اینکه بار چندمه که این مراحل رو میگذرونم ولی واقعا میترسم از چیزایی که قراره از راه برسن. بخدا منم آدمم.


+ بابام تازه یه ساعته از سر کار اومده! ببخش بابا! 


+ چرا دکترا هیچ درکی از دردی که بیمارا میکشن ندارن؟ 


+ امشب یه لحظاتیش بود که از کل ادمای دنیا متنفر شدم. از همشون. از دروغاشون. از بازیگری هاشون.


+ یه وقتایی تقصیر خودمونه. شکستی که میخوریم مقصر خودمونیم! شاید از اول اصلا نباید جنگید!!


+ ای ن*دای دورو و دورغگو و پر از تزویر. چرا امشب به من پیام دادی و از امتحان تشریحی پرسیدی که دوست عزیزت باعث شد اینقدر اذیت شم؟؟ برو از دوستت بپرس. 

بارها خواستم بهت بگم ولی نمیدونم چرا نگفتم!! به جاش برات قلب فرستادم و تشکر کردم.چرااااا؟؟؟!!


+ قلب الاغ من. کمتر جفتک بنداز. یکشنبه باید ببرم ادمت کنم. :|


+ فردا مدارکم رو اسکن کنم بفرستم برا دانشگاه مجازی برا ترم تابستون.


+ بریم که داشته باشیم هفته ای بس زیبا رو. :|



ای درد. ببین به استخوان رسیدی.!


+ همیشه تمام لحظات خوبی که میتونستم بهترین باشن رو خراب کردی! خیلی چیزا رو . خیلی لذت ها رو ازم گرفتی. 


+ حتی نمیتونم به انتقام گرفتن ازت فکر کنم  تو چی داری که ازت بگیرم؟به جز درد چی داری؟؟



ساعت 00:07 جلوی خودپرداز بانک ملت میدان پیام شیراز. در حال انتقال وجه برای همکلاسی و دو تا از دوستان بابام. آهنگی از ماشین پارک شده جلوی سوپری بغل بانک پخش میشود! یهو شنیدم. یهو داداشم. :(( 


+ دریابم (حسین توکلی) :

لینک


+ خدایا این دل درد رو که خوب نکردی. پا درد رو لطفا از روی میز بردار! 



 

دروود

خیلی هم با اراده نیستم. البته ربطی هم به اراده نداره. تنهایی آدمو وادار به هر کاری میکنه. دروغ چرا؟ گاهی آدم دلش میخواد از بقیه بشنوه یه چیزایی رو حتی با اینکه خودش میدونه! 

 

+ 6 ام بستری شدم . و 7 ام رفتم ایزوله. پرتو و شیمی ، بعد از دادن نمونه مغز استخوان( از جهت کشت و پیوند) ناجوانمردانه و توامان حمله ور شدن برای تخریب کلی! سه چهار روز نشده بدنم تاب نیاورد!!

 

+ دو روز آی سی یو و بیهوشی اجباری. بد بختی اینه که من با وجود ICD ام نمیتونم ام آر آی کنم. دکتر محترم اومد و خاموشش کرد تا تونستن ام آر آی کنن. و مشخص شد دو عدد متاستاز زیبا درون مخ اینجانب می باشد. 

یعنی IT ای که قبل از هر چیز انجام دادم هیچی به هیچی! فقط درد و رنجش نصیبم شد. البته قبلا جواب میداد این تزریقای نخاعی. و تو این 13 سال نهایتا متاستازای زیر بغل و سینه بود که همشون به پرتو و شیمی جواب داده بودن. 

این متاستازای مغزی هم اومد روی متاستازای سینه و زیر بغلم.

 

+ از جهت همین مهمان ها ایزوله و پیوند و تخریب کلهم منتفی شد تا تکلیف اینا رو با پرتو و شیمی معلوم کنن بعد! حالا خوبه تو این بیمارستان شلوغ که سگ صاحابش رو نمیشناسه به اتاق تک گیرم اومد. 

 

+ یک عدد تیوب از برای تغذیه هم چسباندن به ما. از روی شکم و مستقیم به معده. به خاطر پرتو ها دهان و گلو و مری همگی زخم و دردناک شدن. و واقعا خوردن آب هم برام زجر اوره. ولی گاهی مامانم آب نمک میجوشونه به زور کم کم به خوردم میده! 

 

+ تمام ناخن هام ملتهب و قرمز شدن تو این هفته به حدی که ناخن های شصت پام با سابقه خرابشون جفتشون عفونت کردن.

 

+ تمام مدت خواب و گیج و منگ. فقط موقع ویزیت دکتر و تحویل شیفت و نمونه گیری های صبح به صبح بیدارم. غروبا هم چند ساعتی بیدار میشم. اونم مغز بدبختم نمیکشه بیشتر از این بخوابم! خودش از خواب میپرونه منو! 

 

+ این 4 امین وبلاگمه. و هنیشه نوشتم و نوشتم. از روزمرهام. نوشته هام. داستان های کوتاه و شعر هایی که ففط خودم شعر حسابشون کردم. و جالب اینکه با اینکه میدونم اینجا رو کسی نمیخونه ولی بازم دوست داشتم بنویسم . 

 

+ علوم پایه ام. :((((((

 

+ کانال یه همدل رو خو تلگرام  پیدا کردم.دلارام زیبایی که 23 سالشه و  All داره. نوع بیماریمون فرق داره با هم ولی خیلی هم شبیهیم به هم. (من cml هستم)

 

+ از دیروز غروب نفسم بالا نمیاد. با کلی اصرار مامانم اسکن گرفتن گفتن آب جمع شده. قلب لعنتی من. بازم ریه نازنینم رو اذیت میکنه. همش زیر سر اونه. 

Ef قلبم 35 شده چند ماهیه. خرداد ماه یه بار آبش رو تخلیه کردن. و الانم باز اذیت میکنه. جفت پاها و دستام ورم کرده! 

 

+ چشام داره میره باز. برا امروز بسه. برم بخوابم. خخخخ

تا ببینم بازم میام یا نه ! 

 

التماس دعا


 

ساعت 4 صبح بعد از کلی اصرار و درد با پتدین تونستم بخوابم. در این حد شدید!! :| 

 

+ عیدتون مبارک.

 

+ رزیدنت جراحی آمد و فرمود فردا توده سمت راست رو در میارن. :| 

دیروز تا حالا هم پورتم هی قطع و وصل میشه درست کار نمیکنه! دکتره گفت شاید به خاطر بزرگ شدن همین توده باشه. 

 

+ میشه این روزا سریع بگذره؟؟ :(


 

هنوزم برام حل نشده که تو شبای قدر و روز عرفه باید طلب بخشش از گناهان یک سال گذشته رو کرد؟!! یا برای سال در پیش دعا کرد و پر رو پر رو و با کلی گناهی که بازم پرروانه فک میکنی بخشیده شده و تمام ، از خدا آرزو ها و خواسته ها رو طلب کرد؟؟!! 

 

+ ما حق نداریم از مهربونی خدا سو استفاده کنیم. (1. هر گناهی میکنیم و میگیم مهربونه میبخشه. 2. هر چیزی رو میخوایم و میگیم مهربونه، میده !!) 

 

 


ح

 

داداشی 

من نیازم تورو هر روز دیدنه.

از لبت "دوستت دارم" شنیدنه!!

:(((

-----------------------------------------------

 

+ اثرات بی حسی و دارو های مسکن و آرام بخش که از بین میره اون موقع میفهمی دردی رو داری تحمل میکنی که کمتر کسی میتونه! و من در عجبم که چرا کسایی که این درد رو نکشیدن در موردش نظر میدن و اظهار فضل میکنن. :| 

(البته بنده مجددا درخواست مسکن کردم که تونستم اینجا تشریفم رو بیارم)

 

+ واقعا نیاز دارم که راه برم. زیاد. احساس زخم بستر داره بهم دست میده! هر چند هر روز خانم "." تشریف میارن و راه میبرن و ماساژ میدن(کتک میزنه عملا) و اگه زخمی قرمزی یا خشکی پوستی باشه چک میکنه و بهش میرسه؛ اما این تاتی تاتی ها که راه رفتن نیست. راه رفتن مثلا اینه که از معالی راه بیفتی برسی قصردشت. بری از کافه ژنیوس یه بستی یا آبمیوه بخری رو کناره باغچه جلوش بشینی بخوری و از طرف بلوار چمران راه بیفتی برسی فلکه علم. بری و بری و برسی  به باغ ارم. ولی توو نری. از کنار باغ ارم بری و بری برسی پارک آزادی. از منحنی ترین راه ممکن از وسط پارک بزنی بیرون و از در پشتیش تو خیابون سمیه بری و الکی کت شلوار نامزد نداشته ات رو انتخاب کنی. بعد از زیر درخت های بیرون زده از باغ های ارتش خودتو برسونی اطلشی و بعدم یواش یواش نفهمی چجوری رسیدی به حافظیه!! 

اونجا هم رسیده نرسیده سوک سوک کنی و بپری اونور چهار راه ادبیات و با خط 73 بری که بری خونه! وااااااااااییییی اینایی ک میگم رو فقط شیرازیا میفهمن! :(

 

+ من نیاز دارم داد بزنم. جوری که گلوم خون بپاشونه بیرون

 

+ و در آخر من نیاز دارم همین الان با یکی حرف بزنم. یه کسی از نوع همونی که تو پست قبلی گفتم. کسی هست؟ لطفا باشه. :( 

 

+ پرانتز باز ؛ اینا نیاز های همین الانه همین الانه همین الانمه! همین قدر کوچیک و مسخره. همینقدر غیر منطقی و در عین حال منطقی ؛ پرانتز بسته. :|


 

+خاک بر سر توقعات من از خودم و دیگران و روزگار!

 

+ تزریق امروز نخاعی بود. متوترکسات لعنتی همرا با پردنیزون عزیز! وکتر محترم تصمیم گرفتن شیمی درمانی ها موضعی باشه برامتاستاز ها. به اندازه کافی سلول هام رو نابود کردن. مغز استخوانم رو تخریب کردن ک جون نداره بسازه دیگه! یکی از متاستاز های زیر بغلم سمت راست خیلی بزرگ شده. شاید لاز باشه درش بیارن. 

 

+ وارد فاز بلاست شدیم :| جواب آزمایشا دیروز اومد. من امروز فهمیدم. همه از خودم به من محرم ترن. در این حد.

 

+ خودم رو چشم زدم. از صبح که فهمیدم فاز بلاستم واقعا عصبانیم. خیلی عصبانی. 

 

+ هیچ کس حالم رو و حرفام رو درک نمیکنه و نمیفهمه. هیچ کس. و من واقعا خیلی نیاز دارم به کسی که الکی سر ت نده. الکی نگه درکت میکنم. الکی نگه خوب میشی. الکی نگه تو میتونی. الکی نگه تو بدتراش هم گذروندی. کسی که بدونه این فاز اخر بیماریه. به راحتی جواب نمیده به درمان. پیوند جواب نمیده مگه اینکه برگرده فاز اول و اینم تا حدودی نشده!

کسی که توقع نداشته باشه گریه نکنم. توقع نداشته باشه خسته و نا امید نشم. کسی که وقتی میگم مسکن میخوام نگه معتاد میشی یا شدی. کسی که نیست!

 

+ جالبه که با اینکه گیج و منگم. با اینکه دیشب ک امروز لصلا نخوابیدم بازم میخوام و دوست دارم بنویسم. 

دنیای من خلاصه شده این اتاق و تنهایی و این گوشی و فضای مجازی ای که تو شلوغی هاش برای بقیه ؛ یه جای خلوت با چند نفر ک ب تعداد انگشتای یه دست هم نمیرسن رو برا من کنار گذاشته.  اینستا که ندارم. تو تلگرام یه آشنا دارم و تو واتس آپ هم شاید بشه گفت دو تا و اینجا هم 2 یا سه تا! 

دنیای من شده فکر کردن و توجیه و تفسیر آزمایشایی که جوابشون نیومده. هر چیز رو ب یهدچیز دیگه ربط دادن. فکرای نامربوط ناشی از اثرات مصرف دارو ها که دقیقا مثل یه آدم دائم الخمر میکنه آدمو.

 

+ واقعا این حجم از تنهاییم رو درک نمیکنم  :|

 

+ یا تهویه این اتاق خرابه یا حال امروز من. البته از تب هم میتونه باشه. :|

 

+ میشینم همینجا. هیچ جا نمیرم. 


 

انگشت دونه چند نوعه. دو نوعش رو که من میدونم. اولیش رو دخترای ناز استفاده میکنن . انگشتر های ریز و براق و زیبایی که به انگشتاشون زیبایی بیشتر بده. اما اون نوع دیگه اش استفاده میشه برای خیاط ها. لحاف دوز ها. سوزن کار ها. که به خاطر استفاده زیاد از سوزن دم سوزن ( ک آن هم به اندازه نوکش تیز است) انگشتشون رو سوراخ نکنه. 

من در حسرت اولی ، دومی را بی فایده استفاده میکنم. 

 

+ به زور. ولی مینویسم. 

 

+ از اونجایی که پیوند احتمال زیاد منتفیه شاید اصرار کنم و مرخص شم. البته پرتو و شیمی فعلا هست. باید بپرسم برنامه و خوابی که دکتر برام دیده! 

 

+ دیروز روز وحشتناکی بود و همینطور دیشب. تا همین الان چشم به هم نگذاشتم. نشد که بگذارم. 

 

+ امروز هم تزریق دارم. هر دم از این باغ بری میرسد! 

 

+ چقدر آروم شدم. خودم هم باورم نمیشه. دیگه نه ناراحتم و نه عصبانی. فوران فحش و بد بینی و خشونت خبری نیست. رام رام شده ام! درد چه کار ها که نمیکند. شایدم خبر دیگری ست و من خبر ندارم. 

 

+ این دل درد های لعنتی تمومی نداره. بعد از خونریزی معده یک ماه پیش دیگه معده من معده نشد. مرگ بر داروهای معده خراب کن! مرگ بر. مرگ بر پوووفففف

 

+ دلم برای پرهام یک دوست وبلاگی که در پرشین بلاگ بود خیلی خیلی تنگ شده. نمیدونم چرا همیشه دلم فقط برای اون تنگ میشه. هر چند از همه خوانندگان و وبلاگ نویس ها کم کار تر و کم حرف تر بود. :)

 

+ بازم پپپووووفففففففف.


 

+ میدونم یه روزی میرسه حسرت این روزا رو میخورم. که چه چیزایی رو به خاطر یه دروغ بزرگ و ادامه دار از دست دادم!! چه ثانیه ها و لحظاتی رو.

 

+ ضربانم از صبح نا منظمه و قلبم تو حلقمه. پالسای دستگاهم رو  حس میکنم همش.

 

+ پرتو های لعنتی. 

 

+ خیلی حالم افتضاحه امشب. وحشتناکم!!

 

:|

 

 


 

+دروغ گویی و پنهان کاری از نظر من زیاد هم فرقی ندارن با هم! 

مثلا من از دکترم نپرسم برام توضیح نمیده. نمیدونم این جدیدا چه اخلاق گندیه که پیدا کرده! قبلا اینقدر اخم هم نمیکرد موقع اردر نوشتن!! 

 

+ فردا نیکو جانم میاد برا تخلیه آب ریه ام. خودش که هست خیالم راحته!

 

+ همه جا و به طرق مختلف شنیده بودم آدم هر چی کمتر بدونه بهتره و کمتر عذاب میکشه  الان اگه منم سواد پایینی داشتم و کمتر از سیر بیماری و مراحل و دارو ها و علت ها میدونستم بهتر بود  . یه آدم با سواد و دانش کمتر نسبت به این بیماری گوش تیز نمیکنه حرف دکتر و پرستارا رو گوش کنه و از اصطلاحات سر در نمیاره  دلیل انجام آزمایشا و درمان ها رو نمیدونه. کمتر استرس میگیره و تو فکر میره! 

منم این بار خواستم مثل اون افراد باشم  اما نمیشه  برا همین نگفتن های دکتر عذابم میده!

 

+ خواهر کوچک من . شنیدم ک اومده برا پیوند من آزمایش داده! نمونه خودم هم هست  ولی مسخره بازیه! چیزی ک جواب نمیده چیه!!!

 

+ طوری نفسم تنگه که با وجود اکسیژن اگه بخوابم دارم خفه میشم. اگه بشینم روی تیوب معده ام که سرش بیرون و در ناحیه شک فشار میاد و درد میگیره. نیمه نشسته هم تمام ماهیچه های پشتم درد میگره و انگار شمشیر به کمرم زدن!! 

 

+ اتاق تکی خوبیاش اینه که مادرم بیشتر میتونه پیشم باشه. هم اون راحت تره هم من . روسری هم نمیخواد بپوشم ک مبادا کسی کچلی منو ببینه! 

 

+ بروم بخوابم.


 

+ تمام بچگی و نوجوانی و حتی همین الان عاشق افراد مسن بوده ام و همیشه دوست داشتم پیری زیاد رو تجربه کنم. حتی توی رویاهام خودم رو در دوران پیری تصور کردم. بار ها و بارها! حالا اما. این روزها به شدت حس فرسودگی و ناکارآمدی دارم. و اصلا هم حس خوبی نیست. اما چه میشه کرد؟ جز تلاش بیشتر برای خلاص شدن سریعتر از این اوضاع!

 

+ از اینکه یکی که هیچ شناختی هیچ شناختی هیچ شناختی از من نداره و منو با همون شناخت صفر قضاوت میکنه به هوای اینکه فکر میکنه منو شناخته، واقعا آزرده میشم. و آزرده تر شدنم وقتیه که کسی در جواب دل گویه هام و اعتمادم دنبال چیزیه که بگه "حقیقت نیستی"  یا به عبارتی میخواد مچ بگیره!! 

گیریم که گرفتی. آفرین. حالا چی؟ :|

 

+ دیشب به نسبت شب کم دردی بود .و امروز تا ظهر هم. ولی همه چیز زیر و زبر شد. شدت درد زیاد است و انگشتم رو محکم میکوبم به صفحه گوشی که شاید کمی از فشار درد کم بشه به حدی که تق تق صفحه گوشی شده ریتم آشنایی برای گوش هام تو این بعد از ظهری! آدم که نیست بزنمش. ناله و فریاد هم اینجا ممنوعه! :|

 

+ سلولام بالا اومدن. ولی هنوز 4000 نشدن. اما میشن. پیشرفت خوب بوده. پلاکت هم نوش جان شد. همیشه برا ناممکن ترین چیز ها هم یه راه ممکن پیدا میشه. این ناممکنی فقط ظاهر غلط قضیه است. و قوی و باهوش اونه که بره سراغ همون ناممکن و راه ممکن رو پیدا کنه. مثل فاز بلاست من و هوش دکترم و قدرت هر چند ناچیز من. من میخوام قوی باشم. اگه بتونم قوی میمونم. 

 

+ تبم زیاد بود ولی خداروشکر الان کم شده.

 

+ باید بی رحم بود. حتی برای خودت. باید آدم خودش رو تربیت کنه. کتک بزنه. تنبیه کنه. محروم کنه. قهر کنه با خودش. جدی باشه با خودش. لوس بار نیاره خودشو. حداقلش اینه که از این رفتارهای مشابه که از دیگران در مقابل خودش سر میزنه کمتر ناراحت میشه. میتونه با خودش بگه"من خودم هم با خودم این کارو کردم. این که عب نداره دیگه"

 

+ سیبیل من قصد نداره در نیاد انگار. کله ام مو نداره ولی این هنوز هست. :|


 

من نمیبخشم بابامو. هیچ وقت! زندگی کل خانواده رو به نوعی نابود کرد و رسوند به یه نوع دست و پا زدن، اونم تو لجن! 

 

من نمیبخشم مادرمو. هیچ وقت! شاید اگر بیستر ت داشت. بیشتر عقل داشت میدونست چجوری رفتار کنه یا اصلا جدا میشد از بابام وضعیت این نبود. 

 

+ مامان بابایی که تو وقت ملاقات به بدترین شکل ممکن قبلن ها رو یادآوری میکنن و دعوا میکنن و اعصاب منو گه میزنن بهش و میرن! در این حد خوشبختم من. دیگه اجازه نمیدم بیان. نمیخوام قیافه هاشون رو ببینم. :|


 

یه مرکز ازدواجی پارسال راه انداخت دانشگاهمون. امور فرهنگی من و چند نفر که مرتب میرفتیم برا کارای فرهنگی رو خفت کرد فرستاد اونجا. مرکز مشاوره خیلی بزرگ و مشاورای عالی. من از مشاورای روانشناسی و دکتر های کنترل استرسش خیلی استفاده کردم با هزینه نزدیک به صفر! یه فرم داشت با ریز ترین مشخصات! اون برا ازدواج بود. اونم پر کردم

حالا امروز خانمه زنگ زده میگه میخوام یه نفر رو بهت معرفی کنم. عکس سه در چهارم رو دیده احتمالا! :|

گفتم من قصد ندارم. حالم خوب نیست. دارم میمیرم :)) قلبم نصفه میزنه اونم با زور میگه شما شرایطتون رو نوشتید. ایشون میدونن و قبول کردن. 

 

حالا اجازه بدم بیاد؟ میترسم خیلی عاشقم بشه در حسرت لمس سر تاسم بمونه ( مثل سینوهه که در حسرت نفر نفر موند. من نفر نفرم مثلا :))))


+ کلا 3 ساعت تونستم بخوابم. اونم به زور مسکن!

 

+ خیلی گشنمه اصلا همش گشنمه. من واقعا دوست دارم غذا بخورم. اگه دم دستم بود راحت میخوردم. ولی هیچی نیست اینجا. لبام هم شده مثل کویر لوت پر از ترک. آخرم خودم این تیوب رو میکنم که بهم غذای جویدنی بدن. نه یه مشت مایعات غلیظ و رنگ دار. حتی بو هم ندارن که آدم با بوش سیر شه.

 

+ دنیا شورشو درآورده از کوچیکی! دیشب اینو فهمیدم. واقعا اینقد عجیب بوده که هنوزم تو کفشم. اونی که دیشب از طریق این وب باهاش حرف زدم از دگ گردن به ما نزدیک تر است. :|

 

+ سوزن بخوره به دست داشتم فک کنم بگه ترق!!

 

+ علوم پایه. :((((

 

+ آی بدم میاد وقتی دکتر و پرستارا میخوان آدمو خر کنن با دروغای میخره تر از خودشون

حالا با اینم میشه کنار اومد. نهایت ادم با خودش میگه اینا اطلاعاتشون بیشتره. مامان بابامو کجای دلم بزارم وقتی یه چی میگن که مثلا میخوان من نگران نشم؛ اما از بس مسخره و مرخرفه که آدم روش نمیشه گوش کنه اصلا :| 

 

+ به محض اینکه از اینجا برم 24 تا فیلم میگیرم تو دو روز میبینم. بی وقفه! بوخودا!


 

+عمل انجام شد. توده خیلی بزرگ بود مجبور شدن مقداری از بافت برست رو هم باهاش بردارن بالاجبار. 

 

+ دردم زیاد بود نمیتونستم گوشی بگیرم دستم . منم که راست دستم! الانم با دست چپم گوشی رو گذاشتم رو پام تایپ میکنم که راحت تر باشه. شاید بگم لپ تاپ بیارن . حداقل دکمه هاش بزرگتره. 

 

+دردم واقعا زیاده و دست راستم هم شده بادکنک :|

 


 

+ جراحی فردا قطعیه. و به احتمال زیاد بدون بیهوشیه و با یه خواب آور قویه و بی حسی! و از همین الان گفتن هیچی نخور! :|

نه که خیلی هم غذا میدادین بهم. یه مشت مخلوط همگن رو از طریق لوله معده ام میریختین اون تو . کم هم میرختین که حالت تهوع نداشته باشم. :| 

قشنگ دو هفته است هیچ غذای جامدی به چشم ندیدم و هیچی با این دهنم حس نشده. به جز گاهی یه کم آب جوشیده و ولرم. 

دیشب از گشنگی بود فک کنم که اونقدر دردم هم شدید شد. الانم خیلی گشنمه. :((

 

+ کلا دیگه از هیچی نمیترسم. چیزی برا از دست دادن ندارم. عع!! مثل تو فیلما.  :)))

 

+ پف نموده ام 

اکثرا طوری بوده که من آن چنان لاغر و نزار نشدم. کلا بدن درشتی دارم و اکثر طول زندگیم اضافه وزن داشته ام. وقت های حال خرابی و اوج بیماری هم با وجود کاهش وزن پف های ناشی از دارو ها و درمان همیشه ظاهری تپلو از من ارائه داده. :)) 

مثلا اردیبهشت که هنوز عود نکرده بود 80 و خرده ای وزنم بود. خرداد ناگهان کاهش وزن شروع شد. و تیر و مرداد هم که در حال درمان بودم و الان حدودا 68 الی 70 هستم. تازه الان مانکن شده ام. همه این ها از برکت خوردن بود و خوردن. اما این دو هفته به چه روزی افتاده ام! کلا این بار همه چیز خراب تر است!! 

حتی یادم هست اولین باره اولین بار که سال 85 شیمی درمانی شدم اضافه وزن پیدا کردم و دکتر خندید و گفت دارو ها به بدنت ساخته. جوری که در هرض دو ماه 15 کیلو اضافه کردم. درصد خیلی کمی از افراد با دارو های شیمی درمانی وزن اضافه میکنند و بدن من مثل همیشه شورش رو درآورده بود. :|

البته همان یکبار بود. وگرنه من در دوره های درمان وزن های 50 و کمتر و بیشتر را تجربه کرده ام. و این بار هم منتظرم همانطوری شود دوباره! :| 

 

+ اونقدر سلولام کم شده دیگه که مدام سرگیجه دارم. میشینم هم سرگیجه دارم. ولی باز بهتر از درده! 

 

+ آهای این روزا سریع بگذرید لطفا! 

 


27

 

+ موهام یه کم درومده. ابروهام هم. چون شیمی درمانی ها موضعی شدن شاید برا اون باشه. شایدم نه و باز محو شن.

 

+ حالت تهوع و سر درد شدید دارم به خاطر پرتو. خیلی سر درد. :( 

 

+ نفسم بالا نمیاد. از بس گریه کردم چشمان قرررمزز شده. مثل زامبی ها شدم . 


 

+ خدا این سقفو از من نگیره! نمیدونم وگرنه باید چشم به چی یا کی میدوختم تو این اوقات تنهایی! 

 

+ دلم برا خونه و اصلا هوای بیرون از این فضای بسته هم خیلی تنگ شده! 

 

+ مخم داره میپوکه! دیگه فکرام هم تموم شدن. برم گریه کنم حالا؟ :)) 

 


+ امروز با خودم خلوت کردم. دیدم شاید خیلی ها فک کنن این شرایط منو از لحاظ روحی قوی کرده، سرسخت و مقاوم؛ ولی حقیقت رو خودم میدونم فقط. و اون اینه که این شرایط روح منو ضعیف تر هم کرده!  خیلی حساس، ریز بین در باره رفتار بقیه، دل نازک، پر توقع از دیگران، عصبی و پرخاشگر، تنها و نیازمند به بودن دیگران در کنارم، اونقدی که خودمو برای هر کس و ناکسی به حقارت بندازم.:|

و این افکار امروز حسابی منو نواخت. بعدشم خودمو اینجوری آروم کردم که شاید اگه این شرایط نبود من تو هر کدوم از جنبه های بالا خیلی بدتر و ضعیف تر بودم. اصلا شاید همه آدمای خارج از شرایط من هزار برابر من بدترن! و. و. و. البته چیزای خوب هم کم نداشته برام. بی انصافیه اگه بگم همش بد بوده!

 

+ تشریح خوندم امروز. تصمیم گرفتم به جز فیزیو و آناتومی و بیوشیمی بقیه کتاب ها رو روزی یکی بخونم. میشه احتمالا. اگه شد اونا هم میخونم و علوم پایه رو میگذرونم. 

 

+ غذا میخورم. دیروز یه کم سوپ خوردم و امروز کمی پوره سیب زمینی. واقعا زندگیم زیبا شد. :)

 

+ دلم برات تنگه داداشی. :((

 

+ ترس از از دست دادن تو ! 

 

+ ورم دست راستم کم شده کلی . جای بخیه ها هم خیلی خوبه! ولی ورمه انگار رفته تو شکمم. از بس باد کرده دلم. قد یه انبه بزرگ! و حتی شکل یه انبه بزرگ :) کاش میشد پنهونش کنم. حدس میزنم چی باشه و اصلا حوصله درد سر جدید ندارم. 

 

+ فردا پرتو دارم. :( بدم میاد از اونجا. و اون ماسک های لعنتی که میچسبونن به صورتم. :| 

 

+ سلولهام رسیدن به مرز 4000. یه کوشولو کمن. میرسن بچه هام به اون اندازه . فداشون شم :)

 

+ دیروز و امروز خیلی ارومم خداروشکر. . ممنون خدا جونم  :)

 

+ اشباع اکسیژنم هم دیروز تا حالا بالای 90 هست. تب هم ندارم دیگه. ریتم هم عالیه. 60 و منظم. همه چی آرومه. من چقد خوشحالم! :)))))

 

+ فعلا همینا 


یه حفره در درونم احساس میکنم. انگار یه چیزی کمه.ی ه فکر، یه عقیده، یه باور، یا شایدم یه امید تازه! نمیدونم. ولی ترسناکه برام!

 

+ مسخرم نکن :|

 

+ به درد ، گشنگی زیاد رو هم اضافه کن. :| بده یا خوب؟

تب رو به گشنگی ترجیح میدم. وگرنه درد که پای ثابته :|

 

+ هنوزم انسان های نوع دوست پیدا میشن.

 

+ ای درد ببین به استخوان رسیدی!  

به چشم های توقسم/ که جان رسیده بر لبم

 

رفیق (لینک)

 


32

+ ناراحتی ها حل شد رفع شد :)

 

+ من فقط برا خودم و با خودم زندگی میکنم. و همینطور مینویسم . هر کسی که اینجا رو میخونی. خوش اومدی :)

 

+تمام دیشب و امروز تب داشتم و هنوز هم دارم. :| 

 

+ اون آقای خواستگاری که چند پست قبل گفته بودم با هماهنگی بابا و مامانم امروز اومد . :|  کفرم رو درآورد از بس لبخند میزد همش. البته خودم دیدم اولش  یکم شوکه شد. ولی زود خودشو جمع کرد. :| از برکت تب لپام سرخ بود و به زور آرایش موجه شدم. و زورکی یه ربع نشستم رو صندلی. با همون لباس مسخره بیمارستان. با همون دمپایی ها :))

ولی کلا نظرم در مورد اومدنش :| 

 

+ درس نخوندم امروز. :(

 

+ ای به فدای خودم بشم من. امروز زیبا شده بودما :))) 

 


29

 

+ تا ساعت حدود 3 که با هر نفس به دردم اضافه میشد و از نفس بعدی انرژی گرفته میشد. ناچارا دکتر کشیک بعد از عکس مجدد و دیدن این که دیورتیک ها اثر نداشته و صحبت تلفنی با دکتر خودم در همان نیمه شب هنگام مقداری از مایع ریه رو تخلیه کرد. نفسم وا شد

اگر اگر اگر کمتر از 10 روز مجددا ریه ام آب بیاره تیوب میذارن.:| و این میشه دومین تیوب! هیچ وقت تیوب برای ریه ام نداشتم تو این سالها. شاید چون هیچ وقت ef قلبم به 30 نرسیده بوده! نمیدونم چی قراره بشه

 

+ و تا همین الان بیدار بودم

 

+ تا چهارشنبه باید قربون صدقه تمام نقاط بدنم علی الخصوص csf م برم و متاستازا!! که خوب بشن ماه بشن جواب بیوپسی خوب بشه من برم خونمون. :))

 

+ هستن انسان های نوع دوستی که نوع دوستی رو بلد نیستن. اما همین که هستن خوبه و جای امیدواری!

 

+ اگه حال کردم شاید یه روز هر چی این سالها از سر گذروندم رو بگم. همشو! ولی انتظار بی جاییه از یک عدد شیرازی :))

 

+ تنهایی. تنهایی. یعنی چی؟ تنهایی اونوقتیه که کسی دور و برت نیست ولی خیلیا به فکرتن حتی اگه نخوای؟؟ یا

یا اون وقتیه که بین کلی آدم دور و نزدیک؛ مجازی و واقعی هستی ولی، کسی حواسش بهت نیست؟! 

البته من هر دو ام حدودا :))

 

+ هر روز این موها و ابروهای تازه "تنجه" زده رو آبیاری میکنم از امروز که دربیان. :))

 

+ به شدت آزار دهنده و آسیب زننده ام. بخوام و نخوام هم فرقی نداره. اثر منفی خودم رو هر جوری شده میذارم. شاید برا اینه که از مشکلات جسمیم میگم. تصمیم گرفتم اگه شد کمش کنم. یا اصلا ننویسم. میدونم سخته و شاید نتونم. ولی تلاش که میشه کرد! 

 

+ علوم پایه بدبختم. :(( 

 

+ مرضیه دوست دوره دبیرستانم خودش لنفوم داره. وقتی اینجا کهومن الان هستم اون بود، نذاشت برم دیدنش. پیوند شده و حالش خوبه. یک سال بیشتره. امروز زنگ زد. منم نذاشتم اون بیاد :|

 

+ دهنم آفت زده باز. :| 

 

+ آخ بی پولی. 

 


28

+ شاید دیگه عنوان نزارم. شایدم بزارم.

 

+ چرا نفسم بالا نمیاد امروز؟ سخت شده نفس کشیدنم. و همچنین خوابیدنم. پاهام هم ورم کرده. :|

 

+ از دکتر خواستم منو بفرسته اتاقی که مریض دیگه هم باشه. خل شدم از تنهایی. قبول نکرد:| 

 

+ خیلی سرد شده هوا. :(


38

چه خبری میتونه اونقد مسرت بخش باشه که تا لحظه وقوعش هم آدم باورش نمیشه حتی ؟!! 

شایدم جایزه تحمل درد وانفسای دیشبه!

حالا هر چی که هست.

تیوب معده همین نزدیکیا قراره در بیاد. :))

درد داره. ولی یه درد شیرین محسوب میشه ؛)

+ در شادیم سهیم باشید


36

یه سری دردا و غم ها هستن که عمق دارن. ریشه دارن.
اندازه زیر زمین خونه داییم اینا مثلا!

این دردا با هیچ مسکن و آرام بخشی خوب نمیشن. 

با دندون ساییدن و شدن دندون ها حتی ، بهتر نمیشن . 

حواست ازش پرت نمیشه. مثل نفس یا ضربان قلب باهات میمونه کثافت.

این دردا برا کشتن آدم ساخته شدن! فقط همین. :|

 + به همون نوعش دچارم الان. ولی نمیدونم چرا کارو تموم نمیکنه! :|


سلام

+ به جز CBC، ساعت 10 شروع بد بختی امروز من بود. اول که اسکن گرفتن. سونوگرافی یک عدد نیز! بعد عصرش هم گشنه و تشنه رفتم برا IT مجدد و بیوپسی توامان! نابود شدم رفت. :( 

+ تا شب هم یه کله رو کمر دراز کشیده بودم و کمرم خشک شد دیگه. حالا درد بعد از رفتن اثر بی حسی هم به کنار! 

+ حالم از رزیدنت های مغروری که رفتارشون اینقد متکبرانه است بهم میخوره! خو لامذهب تو داری رو من باد میگیری. اقلا مثه آدم حرف بزن. نه اینکه جواب سوالم رو جوری بدی که انگار من مثه خودت خرم!:|

+ امیدوارم هیچ آشنایی اینجا رو نیابه! 

+ فک کنم باز تا صبح بیدارم :(


 

یه وقت هایی آدم به خودش دلداری میده که همه مشکلات دیر یا زود یه روزی تموم میشن. بعد میبینه همیشه یه مشکلی یا مسئله ای هست برای دغدغه فکریش! 

یه وقت هایی عصبانی میشه از تموم نشدن این بدبختی ها! با خدا، با دنیا، با خودش حتی دعوا میکنه و قهر میکنه!

یه وقت هایی دوباره دلش نرم میشه، راه میفته به همون امیدی که از اول داشت، که تموم بشن این چیزا!! 

یه وقتایی حتی تکیه میکنه به بعضی چیزا و آدما و لذت همنوع دوستی و محبت رو حس میکنه!! 

یه وقتای زیر شونه اش و پشتش خالی میشه از طرف اون افراد و اون چیزا!

یه وقتایی خودش رو میچسبونه به باله های علم. اعتماد میکنه بهش.

یه وقتایی حرفای ها و افراد مذهبی رو گوش میده که آروم شه.

یه وقتایی خودشو میزنه بیخیالی!

یه وقتایی میشینه و همه چیزو میده دست "خدا" همش فقط میگه خدا . خدا. خدا. 

آخرش میبینه خدا تو وجودش خودشه! باید بدونه خودشه که اول و آخره. قرار نیست به آخرش رسید تا بشه آرامش داشت و لذت برد.

قرار نیست که بدون محبت به خودش و بدون تکیه به خودش، بدون سوار شدن رو بال های محکم همتش چیزی درست پیش بره! 

قرار نیست خدا حواسش نباشه 

شاید خدا آدم رو میسپره دست خودش! بعد دورا دور میاپاد آدما رو.  خدا هم میخواد ببینه چقد حواس آدم به خودش هست! 
چقد خودشو دوست داره. اعتماد داره. :)

من اعتراف میکنم همه این ها و شاید چیزایی دیگه رو تجربه کردم ک یا نمیشه گفت یا یادم نمیاد. همینقدر از ذهنم ساخته است. 
اعتراف میکنم الان تو مرحله ای هستم که کم کم دارم میچسبم به خودم. 
و ممنون از همه نا امیدی ها و نا ملایمات که آدمو یاد خودش میندازن. :)

 

+ گشنمه :))


33

+سلام. عیدتون مبارک :)

+ هستن هنوز. 

+ تبم امروز هم ادامه داشت. ولی خفیف تر بود. 

+فک کنم دوباره افتادم رو دور خواب خیلی زیاد. 3 چهارم از 24 ساعت رو خوابم  شایدم بیشتر. البته امروز فقط اینجور بود  اما خوبه  خیلی بهتر از نخوابیدنه . امیدوارم ادامه پیدا کنه  :))

+ فیزیولوژی خوندم امروز. خوب داره پیش میره اگه خدا بخواد

+ و فردا نوبت بعدی شیمی درمانی :( . و همینطور بیوپسی و اسکن! 

+ دوست دارم زودتر برم خونه. :(((

+ حتما حتما آخرش خوب تموم میشه . حتما. :)

+ کاش میشد آدم مغزشو خفه کنه. :|


امروز دوبار زبونم نچرخید که اون حرفی که میخوام رو بزنم. 
نه به خاطر جرات نکردن یا مراعات یا هر چیزی. فقط یه حرف ساده بود. مثلا عصری یه بار خواستم بگم آب بیاره خواهرم برام، نتونستم بگم. و همین الان مامانم یه سوال درباره چرخ خیاطی پرسید که قرقره اش کجاست و. ، باز نتونستم بگم :| 
عصری فک کردم یهویی بوده و همینجوری! ولی الان اعصابم خرد شد! :| 
کلا یه حس بدی دارم. 

 

+چرا واقعا؟

 

+ الکی ناراحتم. مگه نه؟ میدونم شورشو در آوردم! :(

 

+ برم خواهرم برام لاک بزنه و فورا بعدش پاکش کنم، شاید اعصابم آروم شد :)))


+ امروز دانشگاه بود و قالب زدن و بدبختی های دیگه اش.
کلی درد کشیدم و هی مسکن خوردم و هی اب خوردم و هی رفتم تو سرویس بهداشتی دندونامو به هم فشردم و ساق پاهامو مالیدم و گریه کردم و تحمل کردم. بعدشم یه آب زدم صورتمو اومدم بیرون. 4 بار این اتفاق افتاد. 
من نباید به این راحتیا از پا بیفتم. تا توان دارم ادامه میدم. همونجوری ک تا الان تونستم. از این بدتراش هم بوده و رفته. اینام میرن ! 

 

+ تحمل بچه های کلاس واقعا سخته! خیلی بچه ان!

 

+ پرتو الان تازه تمام شده و تو راه خونه  ام. 

 

+ حالت تهوع دارم. 

 

+ دیگه آخراشه.

 

___________________________________

 

**پست ماری تو کانالش**: 

 

دوستم که دختر درد کشیده‌ایه، برای عمل پدرش از یه آشنا پول قرض گرفت. گفت برای اینکه بدهیم رو بهش بدم صبحا میرم دفترش کار می‌کنم تا حقوقم رو جای طلبش برداره. 
دیروز طرف با لبخند هیزی بهش گفته: خیلی نگران طلبت نباش، یه جور دیگه هم میتونی بدهیت رو صاف کنی.

تمام بدنم مور مور شد.
 راستش شاید بی‌رحمانه باشه ولی تو تصورم همیشه یه مریم قاتل دارم که تو مواقع عصبانیت میرم طرف رو می‌کشم و از تصور مرگ دردناکش آلامم تسکین پیدا می‌کنه. از دیشبه تو تصورم این آدم رو نکشتم ولی اونجاش رو بدون بی‌حسی با اره بریدم و همراه بدهیش کوبیدم تو صورتش.
ولی خب نه چنین توانی دارم و نه اون پول بدهی رو و این غمگینم کرده.

پستی که امروز گذاشتم با لطف شما مواجه شد. با م از چند نفرتون قرار شد شماره کارت بذارم و مبلغی که جور شد براش ببرم.
میدونم الان شرایط برای همه سخته،بدهیش پنج تومنه و کسایی که مایلن در حد توان می‌تونن کمک کنن. کم و زیاد نداره اصلا. خبر واریزی ها رو توی کانال میذارم.
مرسی که تو این کار خیر همراهید.

6219_8610_4461_2140
مریم زارع

 

***********

و من :

 

امروز یه دردی تجربه کردم از همه دردایی که تا الان کشیدم بیشتر !! 

حتی نمیتونم کمک کنم. اونقدر پول ندارم واقعا! 

خجالت میکشم. کمک من خیلی کمه در برابر اینایی که بچه ها الان ریختن. 

شاید کسی باورش نشه. ولی بی پولی خیلی درد داره. 

اونقدی که برا صرفه جویی ماهی حدود 100 تومن باید با سرویس کارمندای دانشگاه برم و هزار نگاه "یه جوری" تحمل کنم. میگم اقلا پول یه داروم میشه.
 
اونقدری که بدهکار عالم و آدم شده خانوادم. 

اونقدری که ماهی 10 گیگ نت برام زیاده و برا کم کردنش برنامه ریختم و . و . 

 ولی الان که دیدم چقدر دستم تنگه از درون سوختم و درد کشیدم و اشکم مثل چی سرازیر شد. باورم نمیشد واقعا!!


+ حالم بد نیست. خوبم نیست.

 

+ جون آدمیزاد ارزونترین چیزیه ک سراغ دارم.

 

+ خیلی عصبانیم. و دل گرفته :(

 

+ رضایت شخصی دادم و الان خونه ام. :| 

 

+ هیچ وقت دوست ندارم تو بیمارستان بمیرم. فقط مرگ تو خواب! همین و بس!! :|

 

+ تو از من هیچی نمیدونی. هیچی هیچی. پس قضاوتم نکن و از نگاه خودت زندگی و حرفای منو نبین. اینا تخلیه روحی و روانی و حتی گاهی جسمی منه. 

 

+ داداشمو میخوام :((((((


پست سنا تو کانالش:

وقتی که به یه بیمار سرطانی سر میزنیم و میخوایم باهاش حرف بزنیم باید یکم بیشتر حواسمونو جمع کنیم که چی میگیم‌اون خودش به اندازه کافی آسیب دیده لازم نکرده ما هم مدام‌نصیحت کنیم که چرا زودتر پیگیری نکردی ،چرا به فکر خانوادت نیستی،چرا به آینده خانوادت بعد نبودت فکر نکردی و
لازمه بدونیم که اون خودش به اندازه کافی آسیب دیده و داره درد میکشه و اگه قراره ما با این مدل حرفا آرومش کنیم بهتره همچین کاریو نکنیم چون علاوه بر اعصاب خود طرف، اعصاب اطرافیان و خانوادش هم بهم میریزه.لازم نیست مدام بدبختیارو یاداوری کنیم.

 

+کمی تونستم بمیرم فقط. حدود دو ساعت.
و الان بهترم. جون رسیده به 60 و درد نیز به 6 !

 

+ پست صبا تو کانالش: امروز روز سلامت روانه.
یاد بگیریم بیماری‌های روحی هم درمان می‌خوان. اگر یه مدت طولانی حالمون خوب نیست فکر نکنیم عادیه خودش خوب میشه. خوب نمیشه. تو باتلاق افسردگی و بقیه‌ی بیماری‌ها فرو میریم و بعد بیرون کشیدنمون سخته. خیلی سخت. از کسی که یکی از عزیزترین آدمای زندگیش اسکیزوفرنی داشت بشنوین که نه تنها خودتون خوب نمیشین بلکه اطرافیانتونم با خودتون میکشین پایین.
یاد بگیریم کمک گرفتن از درمانگر شرمندگی نداره. یاد بگیریم کسی که میگه پیش مشاور می‌ره رو قضاوت نکنیم.
و در آخر حواسمون به نزدیکانمون باشه. مخصوصا اونایی که دورشون شلوغه. ماها فرسنگ‌ها از پوسته‌ای که دوستای بسیارمون میبینن دوریم.
همو تنها نذاریم

 

+ سخت ترین و غیر قابل تحمل ترین لحظات بستری تو بیمارستان اونم جای شلوغی مثل اتفاقات اینجا، اینه که نمیذارن از تخت بیای پایین و بری دسشویی! آخه لگن؟! :| نمیتووونممممم :((((

این زندانی شدن تو تخته! 
واقعا زندانی شدنه! :|

 

+ با مامانم با صدای بلند بحث کردم. اونقدر داد زدم که همه ساکت شدن و به حرفا و فریاد های من گوش میدادن. اعصاب نمونده برام. قد کنجد حتی !! :|

 

+ به من چه که مامانم قهر کرده. ازشون بدم میاد. :|

 

+ یکی از خوبیای این اتفاقات هم اینه که خاموشی نداره :))
 تا صبح مرن و مین :))

 

+ تنوع در امراض و درد ها. بیماران و همراهان . قومیت ها و لهجه ها. فرهنگ ها و اخلاقیات. تفاوت مالی و اقتصادی. تنوع زیادی در پرستاران و پزشکان در حال ماراتن !! :))

 

+ از اونجایی که مثبت نگریم فوران کرده جا داره از خوبیای پورت هم بگم!! 
 یکیش عدم سوراخ سوراخ شدن و علی الخصوص کت داون شدن است

وووو.  مهمترش. آزادی دست ها از جهت تایپ و چت میباشد :))

باید اسم پورت رو هم میذاشتن هندز فری
چقد اخه من دوست دارم اینو. 
امروز بیشتر از اینکه نگران خودم باشم نگران پورتم بودم . ❤️

خود خواه متظاهر هم خودتونین

 

+پست بهمن تو کانالش:

یکی از مضحک ترین مسائل مربوط به بیمار و عیادت کننده اینه که از بیمار شرح حال میگیرن!
طرف کم مونده اتوسکوپ بیاره بکنه تو دماغ بیمار تا خودش دقیقا بفهمه مشکل کجاست!

و حالا حرف من در این باره :

خداروشکر مامانم جوری رفتار کرده که عیادت کننده ندارم :))

کلا کسی مگه جرات داره با خودش فک کنه من مریضم؟ چه برسه به صحبت یا سوال دربارش!! 

اونقدر به همه و حتی خودم تلقین شده که گاهی شک میکنم نکنه یه بازی کثیفه همه اینا؟ یا مثلا فیلمه. :)) و من اصلا چیزیم نیست. 

اینا همش از موهبت داشتن یه مادر قویه که الان با هم قهریم مثلا.:)) ولی نفس بدون هم نمیتونیم بکشیم. ❤️

البته که توقع مامان و بابام زیاده و هنوز خودشون صد درصد تو این همه سال نپذیرفتن ولی درک شدنیه! یه مشاوری به بار گفت که اگه بپذیرن نا امید میشن و دیگه شور و اشتیاق ندارن. بزار کار خودشونو بکنن. منم گذاشتم :) چقد خوبم ؟!:))


 

یادتونه یه مسابقه بود شبکه دو! زنگ میزدن و میگفتن دووووووو. !!!!!

 

الان من نمیدونم چرا تموم نمیشه این صدا تو ذهنم!!! :|

 

 

+ حال ندارم گوشی دست بگیرم. پس تصمیم گرفتم بمیرم موقتا.

 

+ ممنون به خاطر پیاماتون و ببخشید که نتونستم جواب بدم.

 

+ میسپرمتون به همه خوبی ها و دل خوشی ها و رویاهای قشنگتون. تنتون سالم. دلتون خوش. جیبتون پر پول . هواتون عالی. :)


+ ممنون بابت انرژی مثبت و دعاهاتون. واقعا میگم. حسش کردم و دیشب خیلی راحت خوابیدم.  ؛)

 

+ ولی امروز مثل آدمای خوب و بد نفهم، رفتم کلاس مزخرف ENT و گذشته از حرصی که سر کلاس از دست این نی نی های قنداقی میخورم،تو راه برگشت هم اونقدر نتونستم برسم خونه که زنگ زدم بابام اومد و الان هم از ساعت 11 در اتفاقات به سر میبرم :( متنفرم از این مکان لعنتی.

 

+ پلاکتمان آمده پایین. دلیل؟ خریت.
پاهامان ورم نموده، تنفس سخت و مرتب سرفه . دلیل؟ تنبلی قلب لعنتی مان!:|
و یک سری التهابات در ناحیه دهان و گوش هم هست که البته قابل تحمل هستند. اینا خیلی بها میدن :|

 

+ در تمام طول مدت زمان پذیرش و تریاژ و ویزیت پزشک تا لحظه ای که بخوابم رو تخت و نمونه بگیرن و سرم رو وصل کنن، فقط فکر و ذکرم این بود که پورتم کار کنه!! که کرد. وگرنه مثل دانش آموز آقای مشاور خودم رو همینجا هم که شده بود میکشتم! :|

 

+ من از اینجا بدم میاااد :((

 

+ اونقدری گریه کردم که فک کنم میشه اشک سوز شدن و التهاب گونه رو هم به موارد قبلی اضافه کرد. مثل خر هق هق میکنم. دختره ی گنده انگار بار اولمه!! دلم میگیره گریه میکنم فحش خودم میدم گریه میکنم. از فحشا ناراحت میشم و بهم بر میخوره گریه میکنم. از بقیه بدم میاد و فحششون میدم گریه میکنم. از خدا گله گی میکنم گریه میکنم. دلم تنگه داداشمه گریه میکنم. نباید گریه کنم و از این ضعفم ناراحتم بازم گریه میکنم.
 خسته ام میفهمی؟؟ خسته. !

 

+ دادن امید واهی ممنوع
دلداری الکی ممنوع
"درکت میکنم" و "میفهممت" های غیر واقعی ممنوع
"وای" و "آخی" و "نازی" هم ممنوع

فقط حرف بزنیم.


شبا یک عالمه مسکن و آرامبخش میزنم و میخورم و میخوابم که از درد یه کم جدا شم.
فرداش پا میشم میرم باز خودم رو له میکنم.
الان باز شب شده و من غرق در درد و تب. و دارو هم که. :|
کاش خفه شم زودتر.

 

+ ای پرتو لعنتی کی تموم میشی پس؟ :((

 

+ ببخشید که اینقد منفی شدم.:(

 

+میشه برام انرژی مثبت و موج دعا و حس خوب بفرستید؟؟ جوری که حس کنم! 
لطفااااا. 
خیلی نیاز دارم.


ساعت 5 و ربع بعد از ظهر:

 

اونقد تنم درد میکنه که فک نمیکنم چیزی به جز مرگ بتونه آرومم کنه!! 
حالا اغما هم قبوله! 
هر چی که من هوشیاز نباشم و چیزی حس نکنم دیگه.

 

*****

 

و امروز ساعت 15:15 .
 آفتاب در آسمان

+ ناگهان باراااااااان!

 

*****

 

و حالا.

هنوزم همینا. :|


 

+ امروز مثلا روز آفم بود. 7 زدم بیرون تا 3 و نیم دانشگاه. و بعدشم تا 6 پرتو! 

 

+ از همین فردا هر کس تو چشمم نگاه کرد و سلام نکرد خفت میدم. میگم "هوووییی سرت کجا رسیده! چته؟؟ 10 روزه داری قالب دنتی فرم میزنی هار شدی!!" من میگم. حالا ببین!
والله. تو چشمم نگاه میکنه. همین ک میخوام لبخند بزنم یا سر ت بدم با ناز و غمزه رو میچرخونه. و این رفتار مختص دخترا هم نیست فقط :|
بعد میگن چرا من با این بچه ها آبم یه جوب نمیره ! 

 

+ برا گوشم رفتم دکتر. آنتی بیوتیک باز. معده بدبخت من :| سفکسیم و آنتی هیستامین. فقط سفکسیم رو میخورم. اون یکی ک بیخوده! 
علت عفونت گوشم که مرتب هی عفونت میکنه اینه که یه زمانی گوش من روغن داغ ریخت توش و سوخت.(شاید بعدا شرح واقعه رو گفتم.)
 بعد از اون به دلیل درمان های مکرر و افت ایمنی ایشون و عفونت ناخن هام هستن. میان و میرن. بیشتر باز کنم براتون ک مطمئن بشین؟ :| 
این مچ من. کسی نمیخواد بگیره؟ 

 

+ برا پلکم هم گفتم دکتر گفت دو هفته دیگه برم و احتمالا خوب میشه. 

 

+ دلم آب تنی تو رودخونه یا دریا میخواد. با داداشم. مثل چهل چشمه. مثل بندر سیراف . مثل سد تنگاب. :((

 

+ چرا راه میفتین میرین کربلا؟؟ 
پولشو بدید داروی یه بچه مریض میشه که ! امام حسین گفت اسلام رو زنده نگه دار. نه اینک کل سال بزن و بخور و بعدشم چند تا مناسبت خودتو سبک کنی. 
یا اونایی که میگن این به جاش اونم به جاش، والله ما که ندیدیم! به کمک مالی ک میرسه همه چیزو میندازن گردن ای در راس و رییس فلان سازمان و معاون فلان ارگان و تحریم و آمریکا. و میگن مقاومت اقتصادی و اقتصاد مقاومتی و هزار کوفت دیگه! 
چرا اینایی که تو این تحریم ها و در حال چنین مقاومت های اقتصادی و به خاطر نبود دارو و یا عدم تمکن مالی برای تهیه دارو ها میمیرن شهید حساب نمیشن؟؟ 
ولی اونی که تو راه کربلا میمیره شهیده؟؟ خدایاااااا :(((

 

+ من برم یه موزیک گوش کنم و حرصم رو بخورم!!

 

+فک کنم از دید چشمام نصفش مونده باشه فقط ! :)))

باید نذر کنم عینکم پیدا بشه برم دکتر و بینایی سنج. اقلا کلی پول فرمشه :| 

کاش دوربین یا نزدیک بین بودم فقط.اقلا میشد لیزیک کرد و راحت شد از عینک و هرچی! 
 این آستیگمات رو کی اختراع کرد اخه؟؟

به خاطر همین کوریم امروز یه جای قالبم رو تراشیدم که نباید میتراشیدم. باز با گچ و مواد وصله اش کردم. :))))


 

*** من ا شما دلخور نیستم. اون خط اول اشتباه بود** *

دوست داشتم همین الان الان هوای مطبوع و خنک تو حیاط که پره از رایحه باغچه خودمون و همسایه ها رو باهاتون به اشتراک میذاشتم  :)
ولی حیف که این امکان وجود نداره و هر فضای مجازی و اینترنتی ای ازش عاجزه. 

هزاران بار فک کردم به این ک کاش میشد بوها و طعم ها و حس ها و حتی دما ها رو انتقال میداد. مثل یه ویس و یه فایل مثلا. 
شایدم اونجوری دلتنگی ها بیشتر بود. شایدم نه. 
مثلا یه دانشجو میتونست بوی لباس مادرش رو از یه شهر دیگه حس کنه.
یا مادر بوی تن بچه اش رو
یا یه یار بو ها و طعم های خاص و مشترکشون رو برا یارش میفرستاد.
 و چه و چه و چه های دیگه !!
ولی فعلا چیزی ک هست اینه که نمیشه :))

 

+خل که شاخ و دم نداره ! :|


 

شاید دیگه ننویسم. شایدم بنویسم. 

از دیروز هم حالم اصلا خوب نیست. 

سرما خوردم و

 

یکی اینجا رو میخونه که نمیخوام بخونه. یه آشنای غریبه است  حتی کانالم هم پرایوت کردم. 

 

شما ببخشیدم. 

 

اگه راهی براش پیدا کردم باز مینویسم. 

دوستتون دارم. 

حلال کنید.


ساعت 2 بعد ازظهر :

 

سلام. این پست را در هوای سرد و با بک گراند یک موزیک که دوست دارید بخوانید :

 

+اصلا خدا گفته هوای ابری و بارونی پاییز رو باید تو خونه خودت باشی. کنار عزیزانت! تازه داداشم هم امروز میاد خونه. بعد من نمیومیدم که بد میشد. :)
از همین جهت رضایت شخصی دادم و الان دو ساعتی میشه خونه تشریفم رو دارم. :)

 

+ جواب آزمایشای دیروز، فردا میاد گفتن. ولی چیزی نیست.من میدونم. اصن علم غیب دارم :))

 

+ هوا سرررده! ولی خوبه.

 

+ خدایا عاشقتم. خدایا شکرت. غصه هیچی رو نمیخورم. چون همه چی درست میشه. فقط کاش داداشم بود. خودشو ازم گرفتی یاد و عشقش رو ازم نگیری ❤️❤️❤️

 

+ ممنون دوستان و ممبرای گلم. ببخشید بابت این انرژی منفی ها و ناراحتی های اخیر. کلید رو زدم. اون دوران سیاه روحی رو روشن کردم دیگه ؛)

 

+ یه وقت هایی کل اتفاقا و ناملایمات دنیا دست به دست هم میدن که تو و قدرتت رو به یاد خودت بیارن. یادت بیاد که تو خودت راه حل همشونی! تو خودت همون معجزه ای!! 
آهای. همتون. به معجزه بودن خودتون نگاه کنید و کیف کنید. :)


ساعت 8 صبح :

+ از دیشب تو نوبت سونو و سی تی هستیم. و هنوز نوبتم نشده بدونن چه دردمه! 

+ اون آزمایشات مد نظر دکتر از جهت چکاپ بعد از دوره درمانی، گفتن سونوش رو الان کامل انجام میدن. سی تی اش هسته ای هست. باید وقت قبلی باشه که برای من دوشنبه است. 
بیوپسی و غیره هم همون دوشنبه است. :| 

 

+ بستریم نکنن صلوات

 

+میدونین چرا دیشب تا حالا پست نذاشتم؟ چون گوشیم خونه جا مونده بود :|

 

 

 

ساعت 9 صبح :

 

+سی تی رو گفتن ساعت 10 احتمالا. سونو انجام شد. دکتر باید بیاد نظر بده. نتیجه رو به من نمیگن که. گزارش هم ندیدم. ولی صورت یارو رو نگاه میکردم یه جاهایی یه جوری میپیچید تو هم!

 

+ من یک عدد نجمه ام که مثل سگ ترسیده است. :|

 

 

ساعت 12:

 

+شماهایی که خسته شدین از نق هام ممنون ک تاحالا تحمل کردین. اما بگم که احتمالا این نق ها و غر ها بیشتر بشه. پس راحت لفت بده چون خوشت نمیاد. 

 

+ دکتر گفت بعداز ظهر از شکمم یه بیوپسی میگیرن. :| یعنی خدا خیلی تنظیم و زمان بندیش دقیقه!! اصن عالی!! :|

 

+ الان نجمه یک عدد سگه که ترسیده و به مرحله لرزیدن از شدت ترس رسیده ! :|

 

+مامان. بابا. خواهری. نازنین ترین. دوستان !
معذرت میخوام که نتونستم 
معذرت میخوام که خوب نشدم
که بدتر شدم


سلام . ببخشید.

تو این مدت ک نبودم حدود دو هفته به خاطر عفونت خونی و اندوکاردیت(عفونت دریچه قلب) بستری بودم و مرخص شدم و حالا حالا ها باید دارو بگیرم براش. قرار شد این هفته چکام بعد از درمان رو انجام بدم که دوباره از دیشب به خاطر دل درد و باد کردن شکم و نفس تنگی اومدم بیمارستان مجددا. 

سعی میکنم دوباره بنویسم همینجا. منو ببخشید. دعام کنید


+ و یه روز خوب و پر از فعالیت دیگه تا 6 دانشکده بودم :)
واقعا حجم درس، کار و فعالیت های عملی دانشکده خیلی زیاده. منتورینگ و ادیتوری نواریون هم که هست. :| 
خودمو درگیر یه پروژه پژوهشی هم کردم تو این وضعیت و امتحانای میانترم. ولی من عاشق اینم که وقتی میرسم خونه له له باشم و استخونام از خستگی درد بگیره . اون درده اصن یه مزه خوبی میده. 
الان که فک میکنم میگم من تا الان غلط زیادی میکردم که میگفتم از خودم راضی نیستم. اونم فقط به خاطر عدم علاقه ام به زبان انگلیسی. (البته بازم دارم تلاشمو میکنم) 

 

+ اوضاع فیلم دیدن خرابه. قرار بود پاییز 200 تا فیلم ببینم  خو نمیشه دیگه :( 
فک کنم یه 20 و چند تایی دیدم :))
کناب که اصن داااغون :| 
اصنم غلط زیادی نمیکردم که میگفتم از خودم راضی نیستم  :|

 

+ آدما رو به کاری که دوست داریم و نمیدونم اونا دوست دارن یا نه مجبور نکنیم. قدرت نه گفتن رو شاید نداشته باشن، ولی اکراه رو با بار اول میتونیم متوجه شیم. اند بیشعوریه وقتی که اصرار کنیم :|

 

+ دلم باشگاه میخواد. دلم ورزش های خفه کننده میخواد. :( 
تو خونه یه سری ورزش های سبک هر روز انجام میدم کم و زیاد و چند تا حرکت یوگا، ولی باشگاه و مربی پایه و دیدن بقیه و موزیکاش و. یه حال دیگه داره :)

+ سرما خوردگی من تغییرات شبانه روزی داره. روزا خوبم. از ساعت 8 شب تا 8 صبح نفله ام :)) 

 

+ 6 و نیم صبح زدم بیرون. 7 و نیم خونه بودم. هوا عاااالی بود. نمیدونم چرا راحیل میگه سرد بوده!! البته اینکه از جهت سرماخوردگی کمی حرارت بدنم هم بالاست بی تاثیر نیست :)

 

+ امروز همش تو شلوغی بودم. برگشتنی با مترو. و اتوبوس. تو حلق و زیر بغل مردم :| 

 

+ فردا میرم بیمارستان برا بیوپسی ها و سی تی و فلان و بهمان و چکاپ و یه شب هم نگه میدارن. هعی خدا. 

 

+ یه حسی دارم که همه چی خوبه خوبه خوبه. شما چه حسی دارید؟ نه در مور من ها. در مورد جهان اطرافمون. در مورد تک تک لحظه هایی که نفس میکشیم و توانایی لبخند زدن داریم. حتی تو بزرگترین مصیبت های ممکن زندگیمون :)

 

+ ممنونم خدا. قررربون چیشات بشم من


+ امروزم خودم دارومو زدم و چقد خوبه این بیمارستان نرفتن فقط برا یه تزریق! 

 

+ جواب بیوپسی رو دختر خاله ام که پرسنل همون بیمارستانه؛ مامانم گفته و رفته گرفته. زنگ زدم گفت به دکتر کشیک نشون داده گفته چیزی نیست.  البته من دروغای "مثلا مصلحتی" زیادی از این دختر خاله شنیدم. :| حالا هر چی هم باشه مهم نیست. :)

 

+ امروز سر کلاس فارما هر دارویی رو استاد میگفت من مکانیسم عمل و ساید افکت هاش رو میگفتم.یا دسته دارو رو میگفت من اسمای چند تاشو میگفتم. استاده هم عاشقم شد. حیف که سن بابا بزرگمه وگرنه. :))

 

+ چقد امروز محبوبه نبود بهم خوش گذشت تنهایی. تورو خدا کسی رو به زور دنبال خودتون نکشید. حتی اگه از دوستیتون مطمئنید :)

 

+ ها. راسی. کوییز هم نگرفت :|

 

+ امروز حفره هامو A داد. یعنی وقتی این استاد A خالی میده یعنی A هزاران پلاس. :)

 

+ سر درد عجیبی داشتم امروز. عجیب و طولانی. :(

+ امروز یه تصمیمی گرفتم برا اینجا. گفتم از شما هم بپرسم.

کلا دیگه از روزمره هام نگم؟ 

بگم فقط خوباشو بگم؟

خوب و بد و مسائل جسمی و درمانی و همه چی بگم؟

پیشنهاد دیگه؟

 


+ امروز باز کلاس ent رو نرفتم خیر سرم زبان بخونم برا امتحان میانترم فردا. تا ظهر تو پختن ناهار و کارای خونه به مادر کمک کردم و تا الان خواب بودم. :|
زبان غیبت هام تموم شده. هیچی هم نخوندم. هیچی هم بلد نیستم :(
من تو زبان هیچ پخی نمیشم :((

 

+ دلم خیلی درد میکنه. 
راستی سرماخوردگیم خیلی بهتره. اون دو روزی که بستری بودم خوب پذیرایی شدم :))

 

+ دلم برای مزار داداشم تنگ شده :(((

 

+ ی بحثم شد. الکی. سر جمع کردن سفره ! :| برم منت کشی.:|

 

+ تصمیم گرفتم آدمایی که خودشون و رفتاراشون و نگاهشون آزارم میده رو نبینم. اونقدر باید تمرین کنم که ذهنم عادت کنه و به صورت غیر ارادی این گزینش ها رو تو حقیقی و مجازی انجام بده! 

 

+ حسادت خوبه یا بد؟ به نظر من بستگی داره !! به خیلی چیزا

 

+ آدما. لطفا با خودتون روراست باشید اقلا. :|

 

+ عام ولش کو.  صب کن برم یه موزیک بیابم بیارم براتون. ؛)

 

+زشته اگه بگم استرس دارم برا امتحان فردا و پسفردا و کلا هفته آینده؟؟
لیستی میگم کارای از الان تا هفته بعد رو. 

جمعه صبح؛امتحان زبان

جمعه عصر ؛ حمام، لباس، ادیت دو تا جزوه نواریون که یه هفته عقب افتاده، اندازه کردن روپوش جدید که دیروز دادن و خیلی گشاده، خوندن برا کوییز ترمیمی، معرفی منتور ها به منتی شون و بالعکس. حدود 80 نفر رو باید مدیریت کنم. دست تنها.

شنبه؛ کوییز ترمیم. تحویل 18 تا دندکن حفره زده، از صبح تا 4 کلاسم بعدشم باید بمونم کتابخونه و مقاله بخونم برا همون کار پژوهشیه 

یکشنبه ؛هم مثل شنبه

دوشنبه؛ آفم ولی باید برم برای پروتز و قالب و کست نهایی رو بسازم. سه مرحله سخت کار رو تو چند ساعت انجام بدم و

سه شنبه؛ تحویل کار پروتزه و تحویل داده های اسایمنت درس مواد دندانی

چهارشنبه؛ از صبح تا 4 کلاسم باز.

پنج شنبه آزادم.

جمعه باز زبان :((((

به نظرتون هنوزم زشته بگم استرس دارم؟

 

+مهمترین اتفاق هفته: جواب آزمایشات میاد کلا.

 

+یکی هم ندارم بیاد یکم حرف بزنه باهام آرومم کنه


دروووووددد
سلاااااااام

+ آی مهربونا. روز جهانی مهربونیه امروز

مهربووونییییی کنیم. به همه. بی دریغ  بی چشم داشت.
حالتون خوب باشه.

 

+ سعی کنیم روزای خوب داشته باشیم ؟ آرهههه

 

+ یه روز خیلی خیلی عااااالی داشتم !! :)

 

+ جشن روپوش سفیدمون خیلی عالی برگزار شد و من در کنار هم روتیشنی هام خوش گذشت بهم. :)

 

+ سوگند نامه خوندیم. ( ذوق خرکی) :))

 

+ سر درد مرا رها نمیکند. 

 

+ 13 ساعت بیرون از خونه بودم امروز. گاهی فک میکنم چجوری دووم میارم واقعا؟:))

 

+ داداشی. ممنون ک باهامی. بمونی با من. :*:*


سلام. این پست خیلی طولانیه ها. گفته باشم.

 

پنج شنبه شب ادامه پست قبل:

 

شمام وقتی ویس میفرستین خودتون فوری بعدش گوش میکنین ش و تعجب میکنید از شدت نا آشنا و زشت بودن صدا و حرف زدنتون؟
یا فقط من اینطوریم؟:))

 

+وقتی فک میکنم مغز گیرنده درد نداره و تغییرات خون رسانی به مغز و عوامل آسیب زننده به پرده مننژ هست که ایجاد درد در گیرنده های دردی مننژ میکنه و به عنوان سر درد ازش یاد میکنیم؛ مواقعی مثل الان که از شدت سردرد حالت تهوع میگیرم با این فکرا خودمو مشغول به فحش دادن به هر چی گیرنده درد تو کل بدن از جمله مننژ هست میکنم. 
و کلی خیالبافی در مورد وضعیت متاستازای تو مخم! :|

خاک تو سر همشون اصن.
زبانو میخوام بیفتم. به درک. برم بکپم اگه بشه!

 

__________________

ساعتی بعد ش:

 

بابام 20 تومن وام گرفته. 
البته کلی هم وام قبلا خودش و مامانم گرفتن. اینو من گرفتم بابام ضامنم شده. وقتی بابا قسطش رو میده اون گرفته دیگه. :| 

 

+ قبلیا که همش رفت برا هزینه دارو و درمان من :| و اینم میره به همین راه یحتمل. :| 

 

+ نبودم به صرف تره :(

 

+ اگه شیمی ها و پرتوها جواب نداده باشن، چجوری جواب خانوادمو بدم؟ 
جواب اسنپ کار کردن بابام تا 1 شب و نشستن و خوابیدن های مادرم تو حیاط بیمارستان ( وقتایی ک من قرنطینه یا بدون همراه باید میبودم)
و جواب تنهایی های خواهری و توجه و محبت هایی که به خاطر من آشغال ازش دریغ شد ولی اون فقط لبخند زد و آرامش و دلداری داد. 

 

+ شب امتحان
سردررررددد
بیخوابی
استرس
فکر و خیال
خلینگی (بخوانیدkholinegi)

 

___________________

و ترکیدن و ناامیدی از شدت استرس:

 

اگه منفی پسند و هدایت پستد نیستی و میتونی به خودت اجازه بدی که به من حق ندی ناراحت و خسته باشم(ناامید نشدم) این پست رو نخون! 

*********** 

در رخت خوابم می غلتم، یادداشت های خاطره ام را به هم می زنم، اندیشه های پریشان و دیوانه مغزم را فشار می دهند.پشت سرم درد می گیرد، تیر می کشد، شقیقه های ام داغ شده، به خودم می پیچم. لحاف را جلوی چشم ام نگه می دارم، فکر می کنم. خسته شدم. خوب بود می توانستم کاسه ی سر خودم را باز کنم و همه ی این توده ی نرم خاکستری ی پیچ پیچ کله ی خودم را در آورده بیندازم جلو سگ.

هیچ کس نمی تواند پی ببرد. هیچ کس باور نخواهد کرد به کسی که دست اش از همه جا کوتاه بشود می گویند: برو سرت را بگذار بمیر. اما وقتی که مرگ هم آدم را نمی خواهد، وقتی مرگ هم پشت اش را به آدم می کند، مرگی که نمی آید و نمی خواهد بیاید.!

همه از مرگ می ترسند من از زندگی سمج خودم.

چه قدر هول ناک است وقتی که مرگ آدم را نمی خواهد و پس می زند! تنها یک چیز به من دلداری می دهد؛ دو هفته پیش بود، در رومه خواندم که در اتریش کسی سیزده بار به انواع گوناگون قصد خودکشی کرده و همه ی مراحل آن را پیموده: خودش را دار زده، ریسمان پاره شده. خودش را در رودخانه انداخته، او را از آب بیرون کشیده اند و غیره بالاخره برای آخرین بار خانه را که خلوت دیده با کارد آشپزخانه همه ی رگ و پی خودش را بریده و این دفعه ی سیزدهم می میرد.

این به من دلداری می دهد!

نه، کسی تصمیم خودکشی را نمی گیرد، خودکشی با بعضی ها هست. در خمیره و سرشت آن هاست. نمی توانند از دست اش بگریزند. این سرنوشت است که فرمان روایی دارد ولی در همین حال این من هستم که سرنوشت خودم را درست کرده ام. حالا دیگر نمی توانم از دست اش بگریزم، نمی توانم از خودم فرار بکنم.

باری چه می شود کرد؟ سرنوشت پر زورتر از من است.

نه ، نمی توانم از سرنوشت خودم بگریزم. این فکرهای دیوانه ، این احساسات ، این خیال های گذرنده که برای ام می آید آیا حقیقتی نیست؟ در هر صورت خیلی طبیعی تر و کم تر ساختگی به نظر می آید تا افکار منطقی من. گمان می کنم آزادم ولی جلو سرنوشت خودم نمی توانم کم ترین ایستادگی بکنم. افسار من به دست اوست، اوست که مرا به این سو و آن سو می کشاند. پستی، پستی زندگی که نه می توانند از دست اش بگریزند ، نه می توانند فریاد بکشند، نه می توانند نبرد کنند. زندگی احمق.

حالا دیگر نه زندگانی می کنم و نه خواب هستم، نه از چیزی خوش ام می آید و نه بدم می آید. من با مرگ آشنا و مانوس شده ام. یگانه دوست من است. تنها چیزی که از من دلجویی می کند. قبرستان منپارناس به یادم می آید. دیگر به مرده ها حسادت نمی ورزم. من هم از دنیای آن ها به شمار می آیم. من هم با آن ها هستم، یک زنده به گور هستم

سطر هایی از داستان زنده به گور نوشته ی صادق هدایت  

 

____________________

پنج شنبه شب. شب امتحان زبان قبل از خواب و کمیش جمعه ظهر بعد از امتحان:

 

تو خیلی از کانالا بحث گرونی بنزینه! 

من نه خوشحالم نه ناراحت. اصلا برام فرقی نمیکنه. اصلا. 
دلیلش؟ شاید حماقت!

چرا حماقت؟؟
چون مسلما باید خیلی نگران و ناراحت باشم. چون بزرگترین تاثیری که این تغییر روی زندگی حداقل من و خانوادم داره اینه که برای دارو هایی که تا الان هزینه میکردم باید حدود 3 برابر شاید هزینه کنم. 
دارو یکی از اون اقلامیه که حتی بدون تغییر نرخ خاصی از موارد پایه ای؛ مثل نفت، دلار، طلا، بنزین و حتی با کوچکترین تلاطم و تغییرات ی و اجتماعی و مرزی و حتی تغییرات داخل سازمانی قیمتش می زنه بالا. کاش فقط بالا رفتن قیمت ها بود، یا عدم پوشش دهی بیمه ها به صورت مودی و حالتی! 
فاجعه وقتیه که داروهای تولید خارج که چه عرض کنم، حتی دارو های تولید داخل هم محو و ناپدید میشن. کمیاب نه ها. محو!! :|

 

+ امروز ناراحتم از این بابت.

 

+ امتحان بد نبود.

 

+ سردرد دارم هنوز. :(

 

+بگم غبطه خوردم، حسرت کشیدم یا حسودیم شد؟! 
به کسایی که دغدغه هزینه های درمانی رو ندارن اقلا. اونم برای بیماری های سخت خاص و صعب العلاج!دغدغه شون مثلا خرید یه سری وسایل و لباس و ماشین و این چیزاست، یا مثلا سفر!

 

+ دعا کنید برای امثال من تو این راه! 

 

+ درد بالای درد همین هزینه های دارو و درمانه. خدا رحم کنه.

 

+یه کاری میکنن که آدم بره بمیره. حتی سالم هاش. چه برسه به یکی مثل من ک قاچاقی زنده ام. :|

 

+به جز سر درد و این تلاطمات فکری حول گرونی دارو؛ شنگول شنگولم. من بد قول نیستم

 

+ روز پر از فعالیت و انرژی و زندگی من تازه الان از پس اتمام کلاس زبان داره شروع میشه.

 

+ دنیا و روزگار و چی و چی. بذار کار خودشونو کنن. منم کار خودمو میکنم. من ک نباید به بدی هاشون و سختی هاشون کمک کنم و خودمو برده ی دستشون کنم. من قدرت روحم فراتر از این حرفاست. یه زندگی که حداقل بتونه ذهن منو راضی کنه، مطمئنا به دست خودم و قدرت روحم قابل ایجاده.

 

+ بزن بریم.

 

__________________

جمعه عصر ساعت 5 و 6 اینا:

 

منی که تونستم تو چند ساعت نصف زبانی رو بخونم که همش هم غیبت داشتم و میانترم رو در حد خوب بدم؛ حتما میتونم برا امتحان ترمیمی فردا هم در عرض 4 ساعت 100 صفحه بخونم و خوب امتحان رو بدم! 
حتما. ها جون عمم!! :))

 

+ نمیخوام استرسشو داشته باشم. هر چیشو شد میخونم. 5 نمره است از 20 کلا. به درک عاموو :))

 

+ خنده های عصبی :)))))

 

+ سرم به شدت درد میکنه. کلا نمیدونم چرا این سردرد خوب نمیشه! فقط از یه شقیقه به شقیقه دیگه میره :|

 

+ کل کارای امروزم رو انجام دادم. به جز همین درس خوندن و تنظیم منتور و منتی ها! :| (مهماش)

 

+ ممبرای جدید؛ خیلی خوش آمدید :)

 

__________________

جمعه دو سه ساعت بعدش:

. خوردم. :|
از شدت استرس میزان سر دردم داره میل میکه به شدتی که شاید بتونه باعث کوری یا حداقل کم بیناییم بشه! 
و ضربانم احتمالا رفته بالای 100 و منتظرم که الانا دستگاهم بهم شوک بده و بکوبونه زمین منو! 

 

+ خاک تو سر امتحان و خاک تو سر سردرد و خاک تو سر هر چی شوک و icd و پیس میکره ! :|

 

+ ها چیه؟!

 

+چرا امروز و امشب اینقدر حال همه تو حقیقی و مجازی بده؟؟!! 

 

___________________

دیشب آخر شب :

 

آآآآآآآآآآآیییییییی ملت. 

الان یک لیوان نسکافه غلیظ خوردم و ضربانمو به صورت قطعی به بالای 100 رسوندم. ولی شوک موک خبری نیست. :))

 

+ بله ما اینگونه تکنولوجی را دور میزنیم نیز :))

 

+ از نیم ساعت پیش به طرز عجیبی مست گشته ام. :))

 

+ سردرد انگار محو شده . شکرت خدا. نصف جزوه رو خوندم. الان تند تند بقیشم بخونم. 

 

+ و از پوست کلفتی خود به غایت در عجبم و مسروووورررر :))

زیادی مست شدم اونی ک تا الان خوندم برا امتحان نبوده :))
اون نصفه ای ک نخوندم برا امتحانه. 

 

+ مشنگی چه عالمی میباشد؟؟!! :)))

_____________________

 

و بالاخره امروز صبح شنبه :

 

دیشب تا 2 بیدار بودم. بازم جزوه آخر موند. 
کلاس صبح که تشکیل نشد و فقط مجبور شدم زود بیدار شم و بیام دانشکده. 
الانم اومدم اون یه جزوه رو بخونم. یه خط میخونم ده دقیقه مثل نشئه ها چرت میزنم. 
آخه این رواست؟ 

 

+ شنبه زیبای من اینگونه آغاز شد. ایشالا برا شما بهتر باشه. 

 

+ 11 امتحانمه. هر چه بادا باد :))

 

+ بیاین هر چی شد بازم خوب باشیم. اقلا الکی. حتی الکیش هم بهتر از بد بودنه حالمونه. خب؟

______________________

امروز غروب:

 

امروز 
شیراااز
مثل یه دختر خوشگلی بود که.
انگار روش اسید پاشیده بودن. 
همه جاش داشت میسوخت
و هر چی تقلا میکرد هیچ فایده ای نداشت. :(

 

+ غمگینم برای همه کسایی که از صبح دارن داد میزنن. برا اونایی که الان تو خیابونن. برا اونایی که مریض بودن و نتونستن برسن دکتر و بیمارستان. برا اونایی که امروز نتونستن نون در بیارن. مثل بابای خودم. برا اونایی که نگرانن که چی میشه.

 

+ امتحانم خوب بود. 

 

+ از دانشگاه مجبور شدیم کلی پیاده برگردیم. ماشین نبود تاکسی نبود اتوبوس نبود. مجبور شدیم تا ایستگاه مترو پیاده برگردیم. تو راه محبوبه گفت بریم این پارکه من برم wc. من نشستم رو نیمکت منتظرش. یه گربه اومد کنارم. گفتم "خوبی گربههه؟ :) "
اومد رو نیمکت . اومد روپام نشست و هی خودش رو برد زیر دستام و من با تعجب خودمو کشیدم عقب و دستام هم باز. :))
حدود 10 دقیقه تو بغلم مچرخید و خودشو میمالید به من که یعنی نازم کن. و نازش ک کردم بد تر چسبید بهم. 
حالا این همه وقت محبوبه چرا کارش تموم نمیشد نفهمیدم . :|
تمام مدت استرس داشتم نکنه چنگم بزنه. و اونجوری که باید از اون لحظه لذت نبردم. 
محبوبه اومد و جیغ زد و اونم قهر کرد رفت! :(
حالا مثل کسی که هی لحظه دیدار براش فلش بک میخوره؛ هی اون لحظه میاد جلو چشمم. 
همون لحظه یاد مجید افتادم. حیف ک گوشیم خاموش بود وگرنه فیلم میگرفتم. 

 

+ بعد از پیاده شدن از مترو بازم تاکسی و اتوبوس نبود. کلی پیاده اومدم تا برسم خونه. همه خیابونا بسته است و یک مشعل لاستیکی! :(

 

+فردا دانشگاه ها و مدارس شیراز تعطیله! و من هیچ کار پروتزم رو انجام ندادم. 

 

+ چرا زورمون نمیرسه ؟! :(

 

+ ممبر جدید خیلی خوش آمدی! :)

 

+ حال جسمیم ؟ .

 

 

__________________

دارم میمیرم از خواب. بخوابم. دوستانم. ببخشید نظراتتون رو به زودی جواب میدم. دوستتون دارم:)


177

+ بی حاصلی.

 

+ بالاخره بعد از کلی درد کشیدن مامانم با کلی اصرار تونست نوبت بگیره و رفتم دکتر و بازم بعد از کلی آزمایش و نوار و فلان کلی دارو برام نوشت گفت بخوری کلی بهتر میشی. منم کلی بهترم الان. ولی هنوز کلی دیگه سردرد دارم  

 

+ تمام روالم بهم ریخته ! 

 

+ ؛)


178

 

+ هنوز هیچی نشده یکی از قرص هام که اصلا نیست تو بازار. حتی هلال احمر و سازمان هم نداشت. یکیش هم با کلی بدبختی گیرم اومد. 

 

+ حالم خوب نیست. درد دارم. و استرس اینو دارم که فردا عصر دکتر ک جواب چکاپ رو ببینه چی میگه!! 

 

+ کاش خلاص شم زودتر.


دیروز یکشنبه 3 آذر:

 

+ گاهی وقت ها یه سری شرایط برا آدم پیش میاد که به آدم خیلی جنبه های روحی و جسمیش رو نشون میده که خودشم تا الان نمیدونسته! جنبه های خوب و بد!! 

 

+ 9 روز نت نداشتم و نبودم. میتونم روزای بیشتری هم نباشم پس.

 

+ هیچی معلوم نیست تو روزگار این روزام.
شایدم همین یه ساعت دیگه برگشتم. 

 

+ مراقب خودتون باشین. و خوب باشین. حداقل یه بهانه پیدا کنین برا خوب بودن. حتما پیدا میشه! ♡♡

 

+لطفا.
برای بیشتر شدن صبر و قدرت مادرم دعا کنید. 
لطفا.

 

_______________________

 

دوشنبه 4 آذر :

 

+نمیدونم همین الان الان درباره من داری تو ذهنت چی مرور میکنی؟ اما میتونی یکم انسانی تر و گرم تر صحبت کنی. (شاید این حرف رو دارم به خود تویی میگم که داری اینو میخونی. )

 

+ وقتی هیچ درکی از حال و روز من نداری پس حتی به خودت اجازه قضاوت هم نده. چه برسه که قضاوت هم بکنی! :|

 

+ چون چند تاتون پرسیدین و ممنون از همتون، مختصر بگم که.
جواب آزمایشام 4شنبه اومد. شنبه بردم پیش دکتر. اوضاع از خرداد خیلی بهتره. ولی. 
کلا خوب نیست. :|
یکی از متاستازای مغزیم هنوز هست و عجیب و بد اینه که بزرگتر شده. 
و وضعیت مغز استخوانم و سلولام هم اونی که باید باشه نیست. 
ولی بهبودی من ادامه داره. این یه مسیره. اگه الان هم خوب نباشم اما بالاخره خوب میشم.

 

+ میشه یه کم خستگی بخورم و دوره جدید درمان رو شروع کنم؟ لطفا !  

 

+ اما کاش اینطور نمیکردی. و به من با الفاظ مسخره ت توهین نمیکردی! خیلی ناراحتم.

 

+ راستی وزنم زیاد شده :) 
و فکر کردن به چاق شدن خیلی برام لذت بخش و انگیزه دهنده است :)

 

+ هع. نتونستم برنگردم. :))

 

***********

 

آقا کلا مردم ما زود عادت میکنن به همه چی. بعدشم اگه شرایط بشه مثل قبل میگن همون شرایط بد و عجیب جدید رو ترجیح میدیم. تازه عادت کردیم. چه کاریه اصن!!

 

+چند روز نت نبود انگار عادت کردن . حضور پرشورشون تو فضای مجازی کمرنگ شده. الانم ک نت هست خودشون نیستن :))

 

+شایدم دارن تذهیب نفس میکنن که تو قطعی های بعدی خیلی خماری نکشن :))

 

**********

 

از عصری هر ساعت 1 گیگ ترافیکم مصرف شده! 
لپ تاپ روشن بود. نمیدونم تنظیمات ویندوز جدید جوریه ک من بلد نیستم و ترافیکم مصرف شده! کسی پسورد وای فای خونه رو هک کرده! شرکت اینترنتی هار شده! یا مثلا مملکت داران راهکار جدید اندیشیدن که مرگ رو به چنین تبس ترجیح بدیم و به پیام رسان های داخلی دست دوستی بدیم !! :|

 

********

 

یکی از واجبات زندگی که به اندازه اکسیژن برا تنفس راحت، برای آرامش درونی لازمه اینه: 

"بدونیم تو زندگی بقیه چی هستیم، کی هستیم، کجا هستیم، چرا هستیم."


182

این پست طولانی ست

 

روز سه شنبه ساعت 6 غروب:

 

+ بهترین مکان دنیا : آغوش مادر
بهترین بالش دنیا: پاهای مادر
بهترین هوای دنیا: هوای نفس های مادر ♡♡♡

 

+ سر کلاس ساعت 10 ناگهان ضربانم جوری رفت بالا ک درد کل قفسه سینه ام رو گرفت. مردم تا کلاس تموم شد. 

جوری ک نمیتونستم رو پام راحت وایسم . دوستای همکلاسی و مهربون بردنم بیمارستان و معلوم شد ضربان 140 باعث اون درده. کلی نیترو زدن تا بعد از 3 ساعت بدون درد قلب اما با سر درد شدید به زور خودمو مرخص کردم. 

 

+ خونه خوبه! 

 

+ برا آزمایش ترپونین ک نمونه دادم. سی بی سی هم دکتر خواسته بود. وقتی جواب رو دید چشاش گرد شد و نگام کرد گفت چرا نگفتی!! 
من حتی نگفتم پورت دارم. و کلی اذیت شدم برا لاین گرفتن و سمپل دادن. ولی بهتر از جواب دادن به سوالای دکتر و پرستارا بود. اونم بیمارستانی ک اصلا نرفته بودم و منو نمیشناختن! 

 

+ بغل مادر و نوازشش خوب خوبم کرد. ♡♡

 

+ خدایا. خوبی؟

 

********

 

امروز چهار شنبه ساعت 11 صبح:

 

من با این صندلی های سوراخ دار تمام بیمارستان ها و درمانگاه های دولتی شیراز خاطره ها و داستان ها دارم. 

چه انتظار ها و استرس ها ک کشیدم رو این ها
گاهی حال ندار بودم و شدن تخت خوابم
گاهی اونقدر طولانی نشستم روشون ک داغون شدم
و خیلی وقت ها تخت خواب مادرم بودن وقتایی که من بستری بودم


و حالا بعد از سال ها روح و جسم من هم مثل همین صندلی پر از سوراخ و حفره است. 

 

+ خیلی خسته ام.

 

+ در انتظار اینکه نوبتم بشه برا دکتر قلب. :|

 

+ خیلی خسته

 

*******

ساعت 6 غروب:

 

+ داروهام رو 1 و نیم برابر کرد. گفت مشکل از دستگاه و تنظیمات نیست. مشکل از قلب توعه! :| داروهاتو طبق دستور جدید بخور خوب میشی. 

 

+ هنوز سرم درد میکنه.

 

+ اونقدر خسته ام که نمیدونم اصلا به مرحله شروع دوره های جدید شیمی و پرتو میرسم یا نه! اصلا دیگه دلم نمیخواد برم اونورا !! دیگه اون مکان ها برام یادآور شکست شدن. شکست بعد از کلی رنج و دست و پا زدن!! 
دکتر گفت یه هفته دیگه بیا دستور دارو ها و معرفی نامه بهت بدم. ولی فک نکنم یک سال هم کافی باشه برا در رفتن خستگی هام.

 

+ خوبین شما؟ 

 

+ فردا باید اسایمنت رو کامل کنیم. جمعه هم کلاس زبان دارم. بعدشم باید بشینم برا زبان تخصصی دانشگاه بخونم. دوشنبه امتحان دارم. یکشنبه هم ارائه اسایمنت هست و استادی بس سخت گیر. 
حالا همه اینا در حالیه که مامانم میگه یه هفته استراحت پزشکی داری. بشین خونه استراحت کن. :|

 

+ اومدم یه چی دیگه بنویسم اینا ر و نوشتم. الان یادم نیست اون چی بود. ولی میدونم اینا نبود :))

 

+ کاش مرگ ناگهانی باشه! 
و مهمتر از اون .
بدون دررررد !

 

+++بیاین با یه دلیل منطقی و واقعی منو راضی کنید که برم برا ادامه درمان و شروع مجدد شیمی درمانی و پرتو درمانی! با یه نتیجه نامشخص و احتمالی!!

 

 

++++آریا گفت :

تا آخرین لحظه ای که زنده ای باید بنجگی. نباید خسته باشی. اول خستگی میاد بعد ناامیدی. 
من هر جا خسته و نا امید میشم تو رو یادم میاد و دوباره انرژی میگیرم. :) ( حس خوب)
 
نرگس گفت:
به خاطر من.
و من گفتم خاطر من پیش کیه؟ و اون گفت پیش ما ♡♡

 

مهسا گفت:
به خاطر مامانت. 
اگه نه؛ به خاطر من. ♡

 

نگیسا گفت:
سلام عزیز دلم ❤️❤️
من نمیخوام حرفای شعاری بزنم من حتی نمیتونم بگم ببین من درکت میکنم من میفهممت . چون جات نبودم و نیستم چون احساسات تورو نداشتم و غم و غصه ها افکار و رنج هایی که تو داشتیو تجربه نکردم . چون نمیتونم بفهممت پس نمیتونم منطق الان تو رو قانع کنم اما با منطق فعلی خودم و از اون مهم تر با قلب خودم میتونم حرفامو بهت بگم
نمیتونم بگم مسیری که توش هستی ناامید کنندس و از اون طرف هم نمیتونم بگم امیدوار کنندست چون هیچکدوممون از آینده خبر نداریم و خب تو خواستی احساسی جواب ندیم اما مسیری که توش هستی صد در صد مسیر درستیه . از قدیم گفتن اگه یه مسیری برات خیلی راحت بود به درست بودنش شک کن . قطعا خیلی خسته شدی از مقاومت کردن از ادامه این مسیر اما اول از همه بیا و خارج از این چارچوب هم ببین . ببین اطرافیانت هم پا به پات باهات حرکت کردن . مثلا مادرت . خونوادت همه و همه با تو قدم برداشتن و تو این مسیر تنهات نذاشتن دلیلش هم امیده اون ایمان قلبی هست که به تو دارن به خدا دارن و به جواب گرفتن ازش . اونا هم خسته شدن روزاییو بیحال بودن عصبی بودن و . ولی دوست ندارن و نمیخوان کوتاه بیان چون اون هدفشون که سلامتی کامل توعه از همه این خستگیا مهم تره حالا کنار همه اون تلاش هایی که نزدیکانت میکنن حتی دوستانی که کیلومترها ازت دورن ولی باهات همدلن و نگرانتن هیچ فکر کردی تو هم مسئولیتی داری؟ تو حق داری خسته شی به خودت استراحت بدی نق بزنی یه روزایی بیحال و حوصله باشی و شکایت کنی ولی حق نداری کنار بکشی . چون کنار کشیدن تو نقش بر اب شدن تلاش های اطرافیانت هم هست . خدا بندشو خوب میشناسه حواسش به کوچیکترین کار و افکارت هست . لازم نیست به نتیجه فکر کنی به مسیر فکر کن تمرکزتو بذار تو حال و تو حال زندگی کن . علاوه بر این به همه ی ما یکبار فرصت زندگی میدن پس تا اخرین ذره چونت و امیدت تلاش کن براش برای خودت خونوادت ارزوهات اهدافت و زندگیت. به نظر من تو هم در قبال خودتو ارزوهات هم اطرافیانت مسئولی نذار چیزی که سالهاست داری جلوش وا میستی و میجنگی زمینت بزنه .

 

و یه ممبر گل دیگه گفت:
نمیخوام شعار سر  برم که آره تو خیلی قوی ای و نباید خسته بشی وباید با قدرت درمانت رو ادامه بدی، اره خیلی قوی هستی ولی خسته ای و من تمام سعی ام رو میکنم از پشت این صفحه ی مجازی درکت کنم،نمی خوام هم بگم بخاطر پدر مادرت دووم بیار چون احساس میکنم این فقط احساس عذاب وجدان به آدم میده، انتظار هم ندارم که یهو با شنیدن یه جمله  یا یه موزیک یهو حال روحیت خوب بشه، که خوب نمیشه من همه ی این روش ها رو، هزار تا روش دیگه رو هم امتحان کردم نشد وقتی خسته ای یعنی خسته ای باید اروم اروم باهاش کنار بیایی، قبولش کنی، واسه دل خودت، خستگیت وقت بزاری، باهاش کنار بیایی که قراره یه مسیر سخت رو طی کنی و یه رفیق بداخلاق و کم حوصله همراهته متاسفانه قرار نیست بره خونشون و تا آخر این مسیر باهاته، سعی کن باهاش کناربیایی، حتی اگه تونستی یکم باهاش خوب باش تا پیمودن این مسیر برات راحت شه

 

یه ممبر نا شناس هم گفت :
#پیام_ناشناس
پیغام جدید از *:

نجمه جان هیچ دلیلی هم نباشه تنها دلیلش خانواده است من خودم یه ناامیدم شاید بیشترین چیزی که منو به دنیا وصل کنه خانواده باشه حتما خانواده تو هم طاقت نداشتنتو ندارن❤

 

مینا گفت: 
تا نزدمت میری ادامه میدی و فاز منفی هم نده ! :))

 

و نسیم گفت :

نجمه جون
هیچکسی به اندازه ی خودت مهم نیست.
بخاطر خودت، برای آرزوهایی که براشون نقشه کشیدی و بسمتشون در حرکتی، برای رهایی خودت تلاش کن
نتیجه دست من و تو نیست، اما تلاش، قطعا مهمترین کاری ه که ما میتونیم برای حال خوب خودمون انجام بدیم❤️

 

پریسا گفت:
به خاطر خودت بچه جون فقط به خاطر خودت . من الان نقطه اتصالم به دنیا فقط خودمم اگر از خودم ناامید بشم دیگه تمومه

و.

و میدونم از این افرادی ک پست رو دیدین خیلیهای دیگه تون حرف داشتین و نزدین ! ولی بهش حداقل فکر کردین و از این بابت ازتون ممنونم. و خدا رو شاکرم به خاطر داشتنتون ❤️❤️❤️


183

دیشب :

 

لازمه بگم که تصمیم به ادامه درمان گرفتم؟ 
همین امروز به تنهایی کافی بود برا در کردن خستگیم. اگه تلقین هم باشه مهم نیس. مهمه تصمیم درستمه! از فکر خودم درست باشه کافیه! 

فردا ظهر میرم پیش دکتر. ساعت 2 وقت دارم. 
میخوام شروع کنم که بدنم آداپته بشه و توانم میزون بشه با دارو ها و پرتو و برای امتحانات دی کمتر اذیت شم. 
به قولی میخوام تمرین کنم برا پوست کلفتی :))

 

+ خدایا. دیگه باهات حرفی ندارم  :|  هی منت کشی نکن !

 

*********

آخر شب :

 

+ چه ریزش ممبری راه افتاده. تلافی دیروز! 

 

+ فقط 3 صفحه از 70 تا خوندم. به درک. حذفش میکنم. :| 

 

+ به نظرتون من اگه آنفولانزا بگیرم میمیرم؟ :))

+ دل درد منو ول نمیکنه. فردا به دکتر میگم. 

 

+ چرا من عاشق نیستم؟ چرا یکی عاشقم نیست؟ چرا یه "مرد" همراهم نیست؟ منم مثل همه دخترای دیگه دل دارم و احساساتم نیاز داره به بودن یکی در کنارم. 
هیچ آدمی منو نمیپذیره! حتی اگه نمیرم. 
شرایط جسمی و ظاهری به کنار، به خاطر شرایط خانوادگی و مالی هم کسی احمق نیست که بخواد بیاد سمت من. 

اصلا من چه جذابیتی دارم؟ 
 ظاهرم. سلامتیم. صدام. ناز و عشوه ام. سواد و فکر بالام. خانواده پولدار و با سواد.اخلاق خوبم ؟؟!!! چی؟؟ 
هیچیشو ندارم. 

من خودم راضیم از خودم و خانوادم. این روزا بودن در کنار دیگری شده معامله و به اینا بیشتر از اون بودن توجه میکنن! 
هیچ کس "خود من" رو نشناخت. و اصلا مهم نیس برا کسی. :|

اعصابم گه کاری شد.  اه اه اه اه .

 

+بزرگترین آرزومو خیلیاتون میدونین. 

بزرگترین غمم هم همونه : 

"انگار مادر نمیشم هیچ وقت" :((

 

+دلیل این خزعبلات رو بگم؟

وقتی هنوز نیومده بودیم شیراز زن عمو و زن داییم سرکوفت میزدن. تازه اون موقع بیماریم کنترل شده بود و مثل الان نبودم. کاملا عادی بودم. 

وقتی اومدیم شیراز خوشحالیم این بود ک ازشون دور شدیم. 

اینجا هم یه خاله ام و یه زن داییم هستن که به نحو احسن دارن جور اونایی که شیراز نیستن هم تو زمینه زخم زبون به مامان من میکشن. 

تلفن زنگ خورد. بعد چند دقیقه یهو دیدم مامانم از تو هال هق هقش بلند شد.خاله ام زنگ زده به مامانم. بعد مثلا میخواسته حال منو بپرسه. بعد گفته که دخترم با دکتر صحبت کرده گفته درصد بهبودی خیلی کمه.(دخترش پرسنل قدیمی بیمارستانه و تو روند درمان من دکترم کلا میشناسه اونو هم. قبلا معرفیش کردم)
مامانم گفته توکل به خدا این دوره جدید شاید دارو های جدیدتر بیاد و فقط توده تو سرش مونده و همه چی خوبه  
نجمه خوب میشه . من باید عروسیشو ببینم  
اونم یه راست گفته: حالا ایشالا ک خوب بشه. ولی خواهر خودتو گول نزن  دیگه ازدواجش که محاله با فلان شرایط و بهمان شرایطی که داره ! 
بیشتر یکی پیدا میشه سرکوفتش میزنه.

مامانم هم رک گفته فک نکنم کسی مثل شماها سرکوفت بزنه. 

اونم قهر کرده و با سرسنگینی خدافظی کردن.

 

+ الان من بخندم به نظرتون؟ یا این عصبانیت حق مسلم منه؟

این رفتار آدما از کجا میاد؟ 
از خباثتشون یا از جهالتشون؟؟

 

+مامان من خیلی قویه

من هر چی دووم آوردم از قدرت اون بوده

عجیب اینه که با وجودی که مامان من خیلی رکه و با قدرت هزاران بار گفته نمیخوام هیچ کس در مورد بیماری دخترم حرف بزنه؛ بازم هستن این افراد. 

قبلا ک مامانم خستگیش کمتر بود و توان اداره امور بیشتر داشت، یه دوران طولانی من اصلا خودم هم باورم نمیشد که مشکلی دارم. هیچی!! 

بمیرم براش که خسته است اونم :(

 

+حالا که اینجور شد.

هر چند عمر دست خداست؛ ولی من نهایت نهایت نهایت تلاشم رو میکنم. 
به نشدن فک نمیکنم و خوب میشم  

درسم رو با نمره های خوب و مهارت عالی تموم میکنم و میرم سر کار 

بعد از طرحم وقتی 35 ساله بشم تازه اوج زمان مناسب برای مادری کردنه  اون موقع از نظر مالی هم اوکی هستم و میتونم با سرپرستی چند تا بچه زندگیمو به کمال خودش برسونم. 

اندکی صبر. سحر نزدیک است  :)

___________________

 

امروز صبح:

 

+ صبح شنبه سرد پاییزی تون بخیر

 

+ شروع هفته ای پر از کار و ترس و استرس و امتحان.  :|

 

+ فقط یه قدرت و توان مضاعفی میخوام برای گذروندن این هفته

 

+ لطفا نهایت سعی تون رو کنید که به خوب ترین شکل ممکن باشید. :)

 

*********

 

امروز ظهر :

 

+ 10 جلسه شیمی درمانی. 30 تا پرتو. 
رسما نابودم!! 
تازه وزن اضاف کرده بودم و موهام همچنین در آمده بود!! :|  آمااا.

 

+ اول شیمی ها رو میرم. بعد پرتو ها رو با یه فاصله یک ماهه. پس احتمالا تا عید طول میکشه! :|

 

+ دو تا اولی ها تزریق وریدیه! و بعدش آی تی(تزریق های نخاعی دارو های شیمی درمانی) ! 
نمیدونم کلا چند تاش آی تیه! ولی از الان درد رو حس میکنم. :| 

 

+ فک کنم پشیمون شدم.

 

+ سه شنبه اولین تزریقه. و مطمئنا بدترین. چون بیشتر از یک ماهه داروی شیمی نگرفتم. 
به حالت های احتمالی اون روز و روزای بعدش ک فکر میکنم گریه ام میگیره! 

 

+ کله مو محکم ت میدم.همش بریزه بیر ن. اصلا هم دیگه بیخیال.
برسم فقط میخوابم. :)

 

+ فردا مواد دندانی ! :((

 

+دل دردم هم گفتم. معاینه کرد. گفت این از کی اینجاست؟ گفتم یه هفته ای هست حدودا. شایدم بیشتر.یه هفته است من اذیتم باهاش. 

دیگه نامه داد اومدم بیمارستان و سی تی و سونو رو گفت بگیر تا امشب حتما جواباش رو بفرست برام. 
سی تی که طول میکشه گزارشش. گفت همون فایلش رو بفرست. 

 

+ یعنی چی میتونه باشه این وقت سال؟! :))

 

+ نمیخوام به هیچ چیز بدی فکر کنم.

 

+ "بالا تر از سیاهی رنگی نیست" یه عبارت مزخرفه! آره رنگی نیست. ولی وسعت اون سیاهی و عمقش مهمه! 

 

+ تا غروب اینجا گرفتارم. خدایاااا. خسته ام! امتحان چی پس!! :((


182

دیروز همین موقع:

 

+ الان دارم با یه دل درد مبهم و عجیب تایپ میکنم که حدود یه ربع پیش مثل درد شمشیر بود. یادتونه چند روز پیش پرسیدم درباره یه ورم و سفتی شکمم؟! بعدم پاکش کردم؟! این همونه ! :|

 

+ دارم حدودا روزی 1 گیگ ترافیک مصرف میکنم. این 1 گیگ رو قبلا 3 روز داشم. احتمال داره دیگه ننویسم. 
بله. فقط و فقط به خاطر هزینه نت که با پروکسی و بعد از وصل مجدد اینترنت سه برابر شده و من اصلا این توان مالی رو ندارم که روزی 4 تومن فقط بدم برای نت. 
نگید خسیسم! اصلا!! 
از نظر مالی توانش رو ندارم. :))

 

+ امروز رفتم دانشکده و کلی کارای اسایمنت پیش رفت. یکمش موند دوستم خودش باید تکمیلش کنه دیگه. دستش درد نکنه. 

 

+ کلی دندون ex (کشیده) گرفتم برای تمرین درس ترمیمی. عکسشو بذارم حالتون بهم میخوره. اما در عجبم از افرادی که دندوناشون به این مرحله رسیده! 
من به خاطر شیمی و بستری های زیاد و طولانی دندونام خیلی وضعشون خرابه ولی هنوز عالی محسوب میشن :))

 

+ خدایا یه پولی برسون من مجبور نشم بی نت بمونم. من با نوشتن حالم خوبه و تخلیه میکنم روحمو. مثلا اون وام خونه گی ک مامانم ثبت نام کرده اسمم تو قرعه کشی دربیاد! :))
ولی احتمالا میره تو حساب برا هزینه های درمان :|

 

+ هر وقت و هر شکلی که برگردی، خوبه. شیرینه. قشنگه. فقط باش. :)

 

+پس کی از اینستا میرید که من برم ببینم چه جوریه؟! 
کی یه شبکه جدید و جذاب ساخته میشه پس؟ یا کی اینستا فیلتر میشه ؟! :))

 

************

 

چند ساعت بعدش آخرای شب:

 

دلم هنوز درد میکنه  
و بابام هنوز داره کار میکنه
و مادرم خسته از کارای خونه و دیروز که اینقدر دوندگی داشت برا درمونگاه و دکتر و اینا.

دلم خیلی درد میکنه
نمیخوام اینقد اذیتشون کنم
فقط امیدوارم از تحمل خارج نشه این درد! 

از بخشیده نشدنم توسط پدر و مادرم به خاطر نگفتن این درد بهشون میترسم و ناراحت میشم. 

خدایا. لطفا بسه :( 
اصن میشنوی منو؟؟! میبینی منو؟! 

خدایا غلط کردم گه خوردم. یه جوری تنبیهم کن و درد کشم کن که خانوادم اذیت نشن اقلا! 

خدایا. از کی ناراحتی دقیقا که داری سر من خالی میکنی؟! :|

خدایا. دست از بی منطقی بردار. یکم منطقی باشی خودتم متوجه میشی که فقط رو من کلید کردی.

خدایا. خسته ام. تحملم کم شده. لطفا. التماس میکنم.

 

+موجیم که آسودگی ما، عدم ماست.

 

+دو تا هیوسین خوردم و یه مفنامیک. 
اگه درد آروم نشد دگزا میزنم و میخوابم. فقط بدبختی اینه. دگزا رو باید مامانم بزنه. بعد بهش بگم چمه؟! :|

بیخیال. سعی میکنم با همین قرصا شبمو صبح کنم. :|

 

+ دگزا بده. عوارض داره ولی به من خیلی میسازه. خودم هم میدونم بده. :|

+ همیشه جمعه ها "یه یز دیگه" است. خوبه :)

 

 

___________________________

 

جمعه ظهر:

 

+ دردم دیشب کم شد با قرص ها. الانم خیلی کم درد میکنه. 

 

+ هوا عااالیه! 

 

************

 

همین الانا: 

 

موهام اونقدری بلند شده که دیگه سیخ سیخ نباشه. میخوابه!! 
من چجوری دلم بیاد باز ببرم بریزونمشون آخه این خوشگل سیاه ها رو؟ 

 

+شنبه یکشنبه دوشنبه!! هر روز به امتحان. :|
  چرا خوندنم نمیاد؟!
میخوام یکیش رو حذف کنم

 

+دوستان عزیز. هر وقت دیدید ننوشتم بدونید ترافیکم تموم شده و پول نداشتم بخرم. :)) 

منو فراموش نکنیدا ؛)


184

شنبه عصر:

 

یه چیزی شده. 
ولی چون از هیچی مطمئن نیستم نمیتونم بگم بده یا بد نیست. 

جواب سونو یه توده با قطر 3 و نیم سانت و طول 5 سانت رو تو liver نشون میده. 

تو سی تی هم مشخصه! اسکن با تزریق بود. قشنگ معلوم بود رنگش فرق داره. البته من ک سرم نمیشه دقیق. 

برا دکتر فرستادم با ایمیل و بهش پیام دادم. 
پیام داد ک باید برا بیوپسیش برم. :|

+ هر دم از این باغ بری میرسد!! 

+ ولی من حالم خوبه واقعا! چرا اینقد هی به من انگ میزنن. 
بخدا ظاهرم رو هر کس ببینه اصلا 1 درصد هم نمیگه این مشکل داره ! :|

+ مامانم هی میگه تو دانشکده تون نیم ساعت یه بار دستاتو بشور. اونجا غذا نخور. هی هم زنگ میزنه یادآوری میکنه. 
دکترم هم گفت تا هنوز شیمی رو شروع نکردی برو واکسنش رو بزن حتما. 

ای مرگ بر آنفولانزا!! 

+ دارم میمیرم از خواب. اما فردا مواد دندانی داریم و هیچی نخوندم و فایلم ناقصه و تا الان هم مهمون داشتیم. :|
زبان هم ک میخوام حذف کنم. :|

+ خیلی ممنون که همراه منین !

 

___________________

 

شنبه شب:

 

یه ممبری بهم ناشناس گفت :
تو ک از عدم توان مالی حرف میزنی داری ما رو آماده میکنی که یه روز تلکه مون کنی ! 

از شدت ناراحتی بلاک و پاکش کردم کلا. اما کاش الان بود و میذاشتم. 

من بمیرم بهتره تا اینکه بیام بگم بچه ها بهم پول بدید !! 

خیلی ناراحتم. خیلی. 

لطفا اذیتم نکن. 

من ک کاری ب کسی ندارم. 

بخدا همش اینجا در حال شیره مالیدن سر خودم هستم فک کنم ! 

گه تو این زندگی. 

چرا من با یه پیام اینقد بهم میریزم. اصلا چرا اینقد برام مهمه !! :((

 

__________________________

یکشنبه عصر:

 

+ حس نوشتن ندارم. 

+ خوابم میاد و فردا ظهر امتحان زبان تخصصی دارم. حال ندارم بخونم. :(

+ امتحان امروز خوب بود.

+ امروز خودم به خودم گفتم " ای بترکی. چه جون سختی! شکم گنده !! " :|

+ خیلی مزخرف شده زندگیم. همه ش خلاصه شده توی دکتر و بیمارستان و دانشگاه و درس. :( 
این که لذت های کوچیک زندگی رو اینجوری نامحسوس از دست دادم مسببش فقط همین سرطان لعنتیه. 
میخوام بیشتر کتاب بخونم و بیشتر فیلم ببینم. خصوصا کتاب. 
رسول یونان مثلا. :| 

+ امروز رفتم واکسن زدم برا انفولانزا :|

+ هااااااااایییی !!

 

*********

 

چند ساعت بعدش:

 

 

تو راه بیمارستانم.
حالم بده واقعا. 

+ ببخشید باعث ناراحتیتون میشم :(

+دعا میکنید برام؟ 

+توان ندارم. اونقدی که حتی نمیتونم به خودم دلداری بدم و بگم چیزیم نیست! 

+ یادتون باشه. دوستتون دارم. ندیده و نشناخته! 

+ #نازنین_ترینم دوستت دارم. همه چیزی برام. ♡

 

********

 

و باز چند ساعت بعدش:

 

+ هستم اینجا. و میمونم چند روز. 
از لفظ " چند روز مهمونمونی" ک بعضی دکتر پرستارا میگن متنفرم و پتانسیل اینو بهم میده با یه عملیات انتحاری همشون بفرستم هوا! 

+ دلم درد میکنه. سرم درد میکنه. پلاکتم پایینه باز. و سلولام رو بهم نگفتن. :| 

+ واقعا انگیزه اید برام ❤️ مرسی که برام دعا و انرژی میفرستید. 

+ خدایا ممنون به خاطر نعمت بزرگ داشتن خواهرم. همین یه خواهر می ارزه به کل مشقات دنیا و طول زندگی و تحمل دردها. :)

+ ریز وضعیت جسمیم رو نمیدونم. فردا دکتر خودم میاد. فقط در این حد میدونم که درد دارم و تب و تب و بی حالم! 
تب آنفولانزا هم نیست . همون تبای همیشگیه :))

+ خیلی تشنه ام. اما نمیدونم چرا بهم آب نمیدن کثافتا! :| یزیدا.

+ نت دانشگاه رو این تخته خوب میگیره. این دفعه این ور اتفاقات هستم . اونور ک بودم نمیگرفت. اما شارژ باطریم 2 درصده. 

+ بگیرم بکپم. :))

+ اوی. عشقید اااا ♡

 

_______________________

دوشنبه صبح:

 

سلام.
دکترم اومد و رفت. 
امروز عصر میاد برا بیوپسی توده کبدم. 
خب مسلما اینم یه متاستازه که تو این فازی ک من هستم کاملا طبیعیه و چیزی ک طبیعی نیست اینه که چطور تو این مرحله هنوز حال دارم پست بذارم. 

آقا مجید یه بار گفت دوره های حاد بیماری خیلی زودگذرن. و به واقع بینی من اضافه کرد ک الکی به خودم وعده خوب شدن با همون شیمی و پرتو اولیه رو ندم. و ندادم و خوب کردم که وعده ندادم. وگرنه الان از اینکه خوب نشدم خیلی غیر منطقی ناراحت بودم . 
ناراحت شدم. ولی در حد نرمال.
در مورد این توده کبدم هم همین حس رو دارم. ناراحتم و استرسش رو دارم ک چی میشه، ولی به صورت نرمال. 

شاید خیلی هاتون حتی اونایی تون ک باهام حرف زدید و دلداری دادید و گفتید امید داشته باش و حتما خوب میشی و فلان، پیش خودتون گفتید که "آخه کی تو این وضع میتونه خوب بشه" 

عب نداره . کار خوبی کردید که به خودتون گفتید اینو. اینجوری اگه بمیرم خیلی ناراحت نمیشید. 
کار خوبی هم کردید که به من از این حرفای منفی نزدید چون دوست ندارم بشنوم. 

یکیتون تو ناشناس بهم گفت که " تو کانالت با این ک از درد و بیماری مینویسی بازم پر از انرژی و حس مثبته" 
و این خیلی خوشحالم کرد. 
شاید چون بد و خوب رو منطقی نگاه میکنم. 
الکی هر هر نمیخندم و الکی نمیگم " بیخیال دنیا" و الکی ننشستم که با نیروی کائنات خوب شم و تلاش میکنم و دردای طول درمان رو به جون میخرم که جونم رو نجات بدم از دست این لعنتیه هزار چنگال! از طرفی هم ننشستم ناامیدانه زار بزنم و بزارم همه مصیبت ها و دردا تمام قد ضعفم رو به رخم بکشن. نق میزنم. ولی چس ناله های الکی نه. به خودم این اجازه رو نمیدم. 

البته این تفسیر خودمه از تصورات و رفتارم. 
شاید الان پیش خودت بگی " چقد چرت میگه این" و مسلما اینجا هستن کسایی که متنفرن از من و نشستن و از خوندن دردای من لذت میبرن. همونا که تا حالا چند بار منو به فیض کمالات انسانیشون رسوندن. 

مخلص کلام اینکه این همه حرف مفت زدم که بگم؛ من هستم. درسته دددررررددد دارم، خسته ام، فرسوده شدم، زودرنج شدم، تنها شدم و . ؛ ولی تا هستم میخوام زندگی کنم. واقعا زندگی کنم. 
مثل زندگی های همه شماها. افسرده بشم. شاد بشم. عصبی بشم. بخندم. گریه کنم. کار کنم. درس بخونم. موزیک. فیلم. چت. ارتباط با جنس مخالف. گناه. ثواب. کمک. دشمنی. زیراب زنی. غیبت. نماز. فیلم صحنه دار. خوندن قرآن. ولی حق ندارم نا امید بشم. و نشدم تا الان. 
شرایط زندگیم رو پذیرفتم. سالهاست. مسلما اگه فلج بودم هم میپذیرفتم. :)

حالت ازم بهم نخوره. چرا که خیلیا فقط بعضی از چیزای این لیست رو انجام دادن که من تازه شاید بخوام تجربه اش کنم. و اونقد از خودم مطمئنم و از مدیریتم که فک نکنم به منجلاب فساد کشیده بشم به این راحتیا!! :))

میدونم خیلی ها نخوندن اینو. ولی اونایی که تا اینجا خوندین. دمتون گرم. :*

بیوپسی کبد تا الان انجام ندادم. برا اینکه خیلی هم نترسم و پیش زمینه بد برا خودم نسازم هیچی هم دربارش نخوندم. 
ساعت 2 هست. دقیقا همون ساعتی ک بچه ها میرن امتحان زبان :)) 

مثل همیشه باهام باشید. امروز موقع دردم میدونم که؛ یه دستمو خدا و خانوادم و #نازنین_ترینم فشار میدن و یه دستمو شما عزیزای دل. ❤️

راستیییی
میگمااااا.
خوب شد تو قطعی نت من بستری نشدم :)) 
وگرنه خل میشدم اینجا :))

 

میگن کور از خدا چی میخواد؟ دو چشم بینا.
+ اگه الان درس خونده بودم امتحان امروزو به هر مصیبتی بود میرفنم میدادم و بر میگشتم نهایتا. 
ولی چون نخوندم این بستری شدن برام شده همون " دوچشم بینا" :)) 

+ ناراحتم از اینکه اگه تابستون بخوام بگیرمش 1 تومن باید شهریه بدم :( 
اینجاست که وجدانم رو با سر میکنن تو گونی آرد. :((

 

**********

دوشنبه ظهر:

 

از شدت استرس حس میکنم یه حباب بزرگ هوا افتاده زیر دیافراگمم و داره نابودم میکنه. :| 

+ میترسم از بیوپسی یک ساعت دیگه :(((

 

*********

 

دوشنبه شب:

 

+ با اینکه قبل از رفتن خیلی از شما عزیزای دل باهام حرف زدین و دلداری دادین، و حتی پرستار و تکنسین اتاق عمل و . مطمئنم کردن که خیلی راحت تر از بیوپسی مغز استخوانه، بازم درد زیادی تحمل کردم امروز. 
اما واقعا خیلی راحت تر از بیوپسی مغز استخوان بود. :|

+ خیلی درد دارم و خیلی زیاد سر درد و حالت تهوع که از عوارض بی حسیه فک کنم. :(

+ اینجا تشریفم رو دارم که فردا تزریق اول شیمی هم انجام بشه. بعدش میرم خونه به زورم ک شده. :|

 

***********

دوشنبه آخر شب:

 

خیلی دوست دارم بدونم کسانی که میان و بعد از چند دقیقه لفت میدن؛ معیار و ملاکشون برای جوین شدن و هم چنین لفت دادن چیه! 

البته که کسی که بی معیار و ناگهانی جوین میشه برای لفت دادنش هم دلیلی نداره جز اینکه مثلا بگه حافظه گوشیم پره و گوشیم هنگه و وقت نمیکنم بخونم.
مگه آدم وقتی حافظه گوشیش آزاده و هنگ نمیکنه و وقت آزاد داره فقط میتونه کانال بخونه؟

آدم اگه برا کاراش حتی کانال خوندن هاش، حتی یه کانال تبلیغاتی مثلا دلیل درست و برنامه داشته باشه کارش رو درست شروع و درست تموم میکنه. همه اون مشکلاتی ک مثال زدم هم مدیریت میکنه با راه حلش. 

+ خوشحال میشم کسی جوین شه و مسلما ناراحت میشم وقتی میرن. 
ولی وقتی میدونم بی دلیل یا با یکی از این چنین دلیل هایی میرن ناراحت تر میشم . :|

 

***********

 

یه چیزی بگم؟
دلم امروز و امشب فقط کنارم بودن داداشم را میخواست و میخواد. 

من چرا باشم و اون نباشه در دسترسم؟ 
دلم برای لمس دستاش و بوی عطرش و دندونای ریز قشنگش پشت اون خنده هاش تنگ شده :(((

 

***********

 

یه چیز دیگه هم بگم؟ 

دلم خیلی خیلی خیلی درد میکنه ! :| 
مسکن مخدر خواستم برام نزدن. :|  معتادم خودتونین.


185

سلام دوستان عزیز تر از جان. 

 

حالم خیلی بهتره شکر خدا. مرخص شدم و خونه بهترم هم کرد. 

 

برام یکم سخت شده نوشتن اینجا! و تلگرام و تو کانال خیلی راحت ترم. میدونم واقعا دارم بی وفایی میکنم ولی احتمال خیلی خیلی زیاد فک نکنم دیگه اینجا بنویسم 

 

از این جهت!  هر کس آی دی تلگرام رو خواست تو نظرات خصوصی بگه بهم تقدیمش کنم. 

 

هر گاهی سر میزنم اینجا و بهتون. 

 

دوستتون دارم. شاد و تندرست و پیروز باشید 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها