حالا که یه کم دل دردا و بدن دردای ناشی از عوارض دارو ها کم شده افت فشار و پلاکت رخ نموده. و زخم های کوچیک و بزرگ دهنم. نیازمند نی شوم برا غذا خوردن صلوات. :|

دیشب هم از پس دو سه بار تصادف با دیوارای کور خونه و گیج زدن و پرواز اون کلاغا دور سرم و با سخن چینی مادر نزد پدر و اصرار نا متناهی پدر مجبور به عزیمت به اورژانس بیمارستان شدیم. شب امتحان. ساعت حدودا 12 شب رسیدم. دو سه ساعت باید برا دکتر روانیشون توضیح میدادن و به تبع آزمایش و کاهش پلاکت و انتظار برا تزریق پلاکت و تا تموم شه صبح بود. بعدشم رفتم امتحان دادم  . 


چنین آدم پرمشغله ای هستم. 


+ نگرانی های بیش از حد (حالا واسه هرچی که هست  دوست داشتن یا هر چی) آدمو اذیت میکنه!


+ یک امتحان تئوری و یک امتحان عملی دندون تراشون مونده و تمام. البته اگه معرفی به استادم درست بشه یکی دیکه تئوری هم اضافه میشه. اون موقع میریم که داشته باشیم خوندن برا علوم پایه شهریور رو  


+ داداشم. میشه بریم آب بازی تو این گرما؟ مثل بچگی هامون؟؟ داداشی این هفته میام خونه ات. بعد از یک ماه دوری و دلتنگی. میام بغلت میکنم. 


+ دو تا وام جدید به حساب منزل اضافه شد. چه شود! :|


+ برم امتحان پس فردا را آغاز بنمایم. :(


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها