این روز ها آدم های اطراف من خیلی به خود مطمئن تر شده اند. مغرور تر و خود شیفته تر. سنگ دل تر و سخت تر.

و من روز به روز اطمینانم را به خودم بیشتر از دست می دهم!

از خودم نا امید تر میشوم و از آن ها متعجب تر!!


مشکل مطمئنا از من است ولی آن ها هم دور از عجب نیستند.


_________________________________


+ گند بزنن به این زندگی که نمیشه یک کلام حرف زد با خانواده بدون اعصاب خردی !!


+ سعی میکنم از حال جسمی و روز مرگی و درس اینجا کمتر و کمتر بنویسم. ببینم میشه یا نه! هر چند چیز دیگه ای نمیمونه برا نوشتن. شاید هم ننوشتم . نمیدونم. اینا همش یه مشت افکار چرت و پرته. الان اومده. کی بره خدا میدونه! دیشبم یکی از دوستان گفت کسی نمیتونه برا من کاری کنه! خودم هم میدونم. کی میتونه برا من چکار کنه؟ چه فایده داره نوشتن اینا. جز اینکه یکی بیاد ترحم کنه. یکی بیاد یه چی دیگه بگه. یکی بیاد سوال کنه. یکی بیاد. که همش هم نوعی اذیته!!

اگرم بنویسم نظرات رو میبندم. نمیدونم. نمیدونم. نمیدونم.

الان اونقد عصبیم که حد و حساب نداره! برم بهتره. :|




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها