+ تمام بچگی و نوجوانی و حتی همین الان عاشق افراد مسن بوده ام و همیشه دوست داشتم پیری زیاد رو تجربه کنم. حتی توی رویاهام خودم رو در دوران پیری تصور کردم. بار ها و بارها! حالا اما. این روزها به شدت حس فرسودگی و ناکارآمدی دارم. و اصلا هم حس خوبی نیست. اما چه میشه کرد؟ جز تلاش بیشتر برای خلاص شدن سریعتر از این اوضاع!

 

+ از اینکه یکی که هیچ شناختی هیچ شناختی هیچ شناختی از من نداره و منو با همون شناخت صفر قضاوت میکنه به هوای اینکه فکر میکنه منو شناخته، واقعا آزرده میشم. و آزرده تر شدنم وقتیه که کسی در جواب دل گویه هام و اعتمادم دنبال چیزیه که بگه "حقیقت نیستی"  یا به عبارتی میخواد مچ بگیره!! 

گیریم که گرفتی. آفرین. حالا چی؟ :|

 

+ دیشب به نسبت شب کم دردی بود .و امروز تا ظهر هم. ولی همه چیز زیر و زبر شد. شدت درد زیاد است و انگشتم رو محکم میکوبم به صفحه گوشی که شاید کمی از فشار درد کم بشه به حدی که تق تق صفحه گوشی شده ریتم آشنایی برای گوش هام تو این بعد از ظهری! آدم که نیست بزنمش. ناله و فریاد هم اینجا ممنوعه! :|

 

+ سلولام بالا اومدن. ولی هنوز 4000 نشدن. اما میشن. پیشرفت خوب بوده. پلاکت هم نوش جان شد. همیشه برا ناممکن ترین چیز ها هم یه راه ممکن پیدا میشه. این ناممکنی فقط ظاهر غلط قضیه است. و قوی و باهوش اونه که بره سراغ همون ناممکن و راه ممکن رو پیدا کنه. مثل فاز بلاست من و هوش دکترم و قدرت هر چند ناچیز من. من میخوام قوی باشم. اگه بتونم قوی میمونم. 

 

+ تبم زیاد بود ولی خداروشکر الان کم شده.

 

+ باید بی رحم بود. حتی برای خودت. باید آدم خودش رو تربیت کنه. کتک بزنه. تنبیه کنه. محروم کنه. قهر کنه با خودش. جدی باشه با خودش. لوس بار نیاره خودشو. حداقلش اینه که از این رفتارهای مشابه که از دیگران در مقابل خودش سر میزنه کمتر ناراحت میشه. میتونه با خودش بگه"من خودم هم با خودم این کارو کردم. این که عب نداره دیگه"

 

+ سیبیل من قصد نداره در نیاد انگار. کله ام مو نداره ولی این هنوز هست. :|


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها